معلم من
که مونا از جاش بلند شدوگفت:از لاس بازیارو بزارین تنها شدین انجام بدین و به سمت در حرکت کرد.
با صدای بلندی که بشنوه گفتم:لاس بازی نیست عزیزم بهش میگن دلبری!
با خنده بلندی از اتاق خارج شد خودمم خندم گرفته بود که نگاهم به کوک که انکار تو فکر بود خورد.
ات:چیشده؟!
کوک:قراره چیزی بشه؟!
ات:نه ولی انگار تو فکری!
با این حرفم بلند شدو گفت:نه چیزی نیست بلند شو بریم خونه.
با این حرفش بلند شدمو کیفمو از روی میز برداشتمو جلوتر از اون شروع به راه رفتن کردم.
هر لحظه سرعتم رو بیشتر میکردم که یه دفعه دویدم و اونم به سمتم دوییدو از پشت دستمو گرفت.
با خنده به سمتش برگشتم اونم داشت میخندید.
دستمو گرفتو آروم به راه ادامه داد.
راشتیممیرفتیم خونه که با چیزی که دیدم.....
ادامه دارد......
با صدای بلندی که بشنوه گفتم:لاس بازی نیست عزیزم بهش میگن دلبری!
با خنده بلندی از اتاق خارج شد خودمم خندم گرفته بود که نگاهم به کوک که انکار تو فکر بود خورد.
ات:چیشده؟!
کوک:قراره چیزی بشه؟!
ات:نه ولی انگار تو فکری!
با این حرفم بلند شدو گفت:نه چیزی نیست بلند شو بریم خونه.
با این حرفش بلند شدمو کیفمو از روی میز برداشتمو جلوتر از اون شروع به راه رفتن کردم.
هر لحظه سرعتم رو بیشتر میکردم که یه دفعه دویدم و اونم به سمتم دوییدو از پشت دستمو گرفت.
با خنده به سمتش برگشتم اونم داشت میخندید.
دستمو گرفتو آروم به راه ادامه داد.
راشتیممیرفتیم خونه که با چیزی که دیدم.....
ادامه دارد......
۱۹.۶k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.