"•فرشته ی تاریکیـ•"
"•فرشته ی تاریکیـ•"
... پارتـ ¹ ..
(شیوسپر🐺🖤)
با قیافه ی کتک خورده و زخمی داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه...
داشتم با خودم میگفتم که خداروشکر که مامان ویسپر الان سر کاره مگر نه بابا شدو رو دوباره چقد نصیحت میکرد...
دلم نمیخواست برم خونه... و... بابا منو با این چهره ببینه...
ولی با این حال در رو باز کردم و صاف رفتم تو اتاقم که طبقه بالا خونه بود
داشتم از پله ها بالا میرفتم که....
شدو:(شیوسپر؟)
همونجا واستادم
بابا شدو اومد کنار پله ها
شدو:(شیوسپر؟ چیزی شده؟)
سکوت کردم...
شدو:(روتو برگردون کو ببینم)
فکر کنم فهمیده بود باز کتک خوردم
رومو برنگردوندم
شدو:(شیوسپر؟؟؟)
طاقت نداشتم... بلاخره رومو برگردوندم و بهش نگاه کردم
بابا شدو با نگرانی و البته... عصبانی نگاهم کرد
شدو از پله اومد بالا جایی که واستاده بودم
شدو:(باز کتکت زدن؟)
سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین
شدو:(شیوسپر؟ بگو چه خبره؟)
من:(جونامی... ا... ا... اون عصبانیم کرد... و من شیطان شدم و تا اومدم بهش حمله کنم دوباره عادی شدم... اون و بقیه هم کتکم زدن...)
شدو آهی کشید و دستمو گرفت
شدو:(بیا بریم صورتتو بشوریم)
(نیم ساعت قبل در مدرسه)
(جونامی✨🧊)
داشتم با بقیه بازی میکردم که..... شیوسپر اومد طرفم
بهش نگاه کردم و با خشم گفتم:(چرا نزدیک من شدی هیولا!؟)
شیوسپر سرشو انداخت پایین...
و گفت:(من هیولا نیستم...)
گفتم:(ازم دور شو!)
یکم رفت عقب، هنوز سرشو پایین انداخته بود.. به دستاش نگاه کردم، داشت ازش دود سیاهی بلند میشد.... نکنه....
انقد ترسیده بودم که نفهمیدم دوباره شیطان شده بود و داشت بهم حمله میکرد... به خودم اومدم...
پشت سرم دیوار بود.... خودم به دیوار و افتادم.. اونم هی داشت نزدیک میشد
بقیه هم کلاسی ها هم ترسیده ما دوتا رو نگاه میکردن
بال های شیطانیش از همیشه بزرگتر شده بود
تا اومد حمله کنه یه لحظه واستاد
دود توی دستش کمتر شد
و... نگران داشت نگاهم میکرد
و یه دفعه عادی شد و رفت عقب
(شیوسپر🖤🐺)
یک لحظه کنترلم رو از دست دادم و.... نزدیک بود اونو بکشم
و نگاه های ترسیده و نگران داشتم نگاهش میکردم که یه دفعه.... منو... زد
بقیه هم داشتن نزدیکم میشدن
هی همه میگفتن:(هیولا......... شیطان.....)
سرم رو گرفتم
نمیتونستم تحمل کنم
و... وقتی که نزدیکم شدن من رو میزدن
من هم فقط سرم رو گرفته بودم
راه فراری نداشتم....
ادامهـ دارد....
خب به نظرتون ادامشو بزارم؟؟
#سونیک#شدو#رمان#داستان#کمیک
... پارتـ ¹ ..
(شیوسپر🐺🖤)
با قیافه ی کتک خورده و زخمی داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه...
داشتم با خودم میگفتم که خداروشکر که مامان ویسپر الان سر کاره مگر نه بابا شدو رو دوباره چقد نصیحت میکرد...
دلم نمیخواست برم خونه... و... بابا منو با این چهره ببینه...
ولی با این حال در رو باز کردم و صاف رفتم تو اتاقم که طبقه بالا خونه بود
داشتم از پله ها بالا میرفتم که....
شدو:(شیوسپر؟)
همونجا واستادم
بابا شدو اومد کنار پله ها
شدو:(شیوسپر؟ چیزی شده؟)
سکوت کردم...
شدو:(روتو برگردون کو ببینم)
فکر کنم فهمیده بود باز کتک خوردم
رومو برنگردوندم
شدو:(شیوسپر؟؟؟)
طاقت نداشتم... بلاخره رومو برگردوندم و بهش نگاه کردم
بابا شدو با نگرانی و البته... عصبانی نگاهم کرد
شدو از پله اومد بالا جایی که واستاده بودم
شدو:(باز کتکت زدن؟)
سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین
شدو:(شیوسپر؟ بگو چه خبره؟)
من:(جونامی... ا... ا... اون عصبانیم کرد... و من شیطان شدم و تا اومدم بهش حمله کنم دوباره عادی شدم... اون و بقیه هم کتکم زدن...)
شدو آهی کشید و دستمو گرفت
شدو:(بیا بریم صورتتو بشوریم)
(نیم ساعت قبل در مدرسه)
(جونامی✨🧊)
داشتم با بقیه بازی میکردم که..... شیوسپر اومد طرفم
بهش نگاه کردم و با خشم گفتم:(چرا نزدیک من شدی هیولا!؟)
شیوسپر سرشو انداخت پایین...
و گفت:(من هیولا نیستم...)
گفتم:(ازم دور شو!)
یکم رفت عقب، هنوز سرشو پایین انداخته بود.. به دستاش نگاه کردم، داشت ازش دود سیاهی بلند میشد.... نکنه....
انقد ترسیده بودم که نفهمیدم دوباره شیطان شده بود و داشت بهم حمله میکرد... به خودم اومدم...
پشت سرم دیوار بود.... خودم به دیوار و افتادم.. اونم هی داشت نزدیک میشد
بقیه هم کلاسی ها هم ترسیده ما دوتا رو نگاه میکردن
بال های شیطانیش از همیشه بزرگتر شده بود
تا اومد حمله کنه یه لحظه واستاد
دود توی دستش کمتر شد
و... نگران داشت نگاهم میکرد
و یه دفعه عادی شد و رفت عقب
(شیوسپر🖤🐺)
یک لحظه کنترلم رو از دست دادم و.... نزدیک بود اونو بکشم
و نگاه های ترسیده و نگران داشتم نگاهش میکردم که یه دفعه.... منو... زد
بقیه هم داشتن نزدیکم میشدن
هی همه میگفتن:(هیولا......... شیطان.....)
سرم رو گرفتم
نمیتونستم تحمل کنم
و... وقتی که نزدیکم شدن من رو میزدن
من هم فقط سرم رو گرفته بودم
راه فراری نداشتم....
ادامهـ دارد....
خب به نظرتون ادامشو بزارم؟؟
#سونیک#شدو#رمان#داستان#کمیک
۳.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.