پارت پونزدهم دریا عشق 🥹💕
پارت پونزدهم دریا عشق 🥹💕
مهتا:وای چقدر خوابم میاد
حنا:وای آره منم 🤌
فاطمه :فردا ساعت ۵بعدظهرکلاس داریم
مهتا:شت😔🥱
حنا:اوکی بریم آژانس بگیریم
فاطمه :اره بگیر
سعید :نه نه ما میبریمتون😊
سردار:آره 😘
علیرضا: عشقم بیا دیگه !
فاطمه:چه زود صمیمی ؟😒
سعید:خب خب علی لاس نزن بیاین😉💋
مهتا:وای من خیلی خوابم میاد رفتم ...
ویو راوی:وقتی مهتا رفت کفشش به سنگ گیر کرد و این اتفاق افتاد
سعید:مواظب باششششسس
مهتا:چی
راوی مهتا وقتی میخواست بیفته سعید سریع بغلش کرد و جسم توجسم شدن😍🥹
مهتا:ای وای ممنون😂❤️
سعید:😂👍🤌❤️
حنا:اوکی بریم دیگه خیلی سردهه
سوار ماشین شدن:
حنانه توماشین خوابش برد و سردار با نگاهی قشنگ بهش نیگاهید
فاطمه هم داشت با علیرضا آهنگ گوش میداد
مهتا هم توگوشیش بود😂
بعد ۵دقیه
مهتا«آره همینجاست مرسی😂❤️
فاطمه«ممنون🥹😘
حنا«ها چی شد؟؟😳😳
سردار«خواب بودین😂
بچه ها پیاده شدن و رفتن هتل و این اتفاق افتاد
مهتا«آخیشششش
حنا و فاطمه«😳😳😱😱
مهتا«واتتتتتتت
مهتا:وای چقدر خوابم میاد
حنا:وای آره منم 🤌
فاطمه :فردا ساعت ۵بعدظهرکلاس داریم
مهتا:شت😔🥱
حنا:اوکی بریم آژانس بگیریم
فاطمه :اره بگیر
سعید :نه نه ما میبریمتون😊
سردار:آره 😘
علیرضا: عشقم بیا دیگه !
فاطمه:چه زود صمیمی ؟😒
سعید:خب خب علی لاس نزن بیاین😉💋
مهتا:وای من خیلی خوابم میاد رفتم ...
ویو راوی:وقتی مهتا رفت کفشش به سنگ گیر کرد و این اتفاق افتاد
سعید:مواظب باششششسس
مهتا:چی
راوی مهتا وقتی میخواست بیفته سعید سریع بغلش کرد و جسم توجسم شدن😍🥹
مهتا:ای وای ممنون😂❤️
سعید:😂👍🤌❤️
حنا:اوکی بریم دیگه خیلی سردهه
سوار ماشین شدن:
حنانه توماشین خوابش برد و سردار با نگاهی قشنگ بهش نیگاهید
فاطمه هم داشت با علیرضا آهنگ گوش میداد
مهتا هم توگوشیش بود😂
بعد ۵دقیه
مهتا«آره همینجاست مرسی😂❤️
فاطمه«ممنون🥹😘
حنا«ها چی شد؟؟😳😳
سردار«خواب بودین😂
بچه ها پیاده شدن و رفتن هتل و این اتفاق افتاد
مهتا«آخیشششش
حنا و فاطمه«😳😳😱😱
مهتا«واتتتتتتت
۳.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.