آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت

آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود !

لب‌ بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم
رفتم ، به خدا ، گر هوسم بود ، بَسَم بود !
دیدگاه ها (۱)

وَ من به یکباره یاد گرفتم ...دیگر کسی رو دوست نداشته باشم..ب...

لمس کن کلماتی راکه برایت می نویسمتا بخوانی و بفهمی چقدر جایت...

اشتهیک ..مشتهی الگاع الگصه ویاها العطش ..وترید مای.واعتنیک ب...

نومنی اعله صدرک لو یمر الیلدشبگنی و دخل ارتاح بل شبگه،لاتشعل...

میگه که نه ما مـی مانیمنـه انـدوهو نه هیچ یک از مردم این آبا...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط