رسم غریبی بود

رسم غریبی بود...
هم آغوشیه چشمان من و تو...
خواستیم قصه غربت را...
به پایان ببریم...
قصه دلتنگی آغاز شد...
آری...
شهرنگاهت...
عجیب غریب نواز بود...
دیدگاه ها (۱)

سهم من از با تو بودن شکستن بود ، از قلبت به من کوله باری از ...

ﭼﻪ ﺣﺮﻑ ﺑﯽ ﺭﺑﻄﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪﮔﺎﻫﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻓ...

نمی دانم کجای قصه ام رابدنوشتم ،صدای زجه ام راکم نوشتم ،غرور...

ﺗﻨـﻬﺎﯾــــﯽ ﯾﻌﻨــــﯽ . . .ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﭼﻬﺎﺭ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﺎﻫ...

تنگِ غروب که می شودعجیب دلم مظلوم و بی کس تر می شودبد میسوزد...

چه کنم با دل خود ؛ با تو بمانم یا نه..؟با صدای غزلم از تو بخ...

"تو" که از کوچه ی غمگین دلم میگذری!"تو" که از راز دلم با خبر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط