نمی دانم کجای قصه ام رابدنوشتم صدای زجه ام راکم نوشتم غ

نمی دانم کجای قصه ام رابدنوشتم ،صدای زجه ام راکم نوشتم ،غرورم راسپرکردم به جای فریاد درخودشکستم وبازنوشتم ،به آخر سرخط که رسیدم ،آتش دردم شعله کردودفترم راهم سوختم .
دیدگاه ها (۲)

رسم غریبی بود...هم آغوشیه چشمان من و تو...خواستیم قصه غربت ر...

سهم من از با تو بودن شکستن بود ، از قلبت به من کوله باری از ...

ﺗﻨـﻬﺎﯾــــﯽ ﯾﻌﻨــــﯽ . . .ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﭼﻬﺎﺭ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﺎﻫ...

دلم نم نم باران میخواهد...خوشبحالت اسمان چه بی ادعا خودتو خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط