☆تک پارتی☆وقتی ساعت سه شب از بار برمیگردی(علامت ا/ت+ علام
☆تک پارتی☆وقتی ساعت سه شب از بار برمیگردی(علامت ا/ت+ علامت هیونجین-) ♡مافیاست و برادرته♡
از اونجایی که میدونستی هیونجین از شرکت مافیاش دیر برمیگرده... تصمیم گرفتی برای چند ساعت به بار بری...
ساعت تقریبا 11 شب بود و تو لباست رو پوشیدی و از خونه رفتی بیرون... به سمت ماشینت رفتی و سوار ماشین شدی... بعد از نیم ساعت به بار رسیدی...
هیونجین که ساعت یک صبح به خونه رسید و تو خونه نبودی
از اونجایی که گوشیت بخاطر شارژ کم خاموش شده بود و سرت با چند شراب گرم بود
بهت سه بار زنگ زد ولی جوابی نگرفت...
از اونجایی که میدونست خیلی به بار رفتن رو دوست داری... فکر کرد که حتما به بار رفتی
گوشیش رو برداشت و روی مبل دراز کشید...
مست بودی و سرت رو به دیوار تکیه داده بودی
پسری که بسیار مست بود به سمتت اومد و بعد از چند جمله ی مخزنی... شروع کرد به بوسیدن لبت...
از اونجایی که سرگرم بودی... ساعت خیلی زود گذشت و ساعت دو صبح شد...
اسم اون پسر: جونگ سو
جونگ سو ادامه داد و ادامه داد تا اینکه یک ساعت گذشت... و ساعت سه شب شد
هیون که دیگه نگرانت شده بود به گوشیت دوباره زنگ زد ولی جوابی نگرفت...
تو به یاعت نگاهی کردی و ترسیدی...
پسر رو هل دادی و سریع بلند شدی.... به سمت ماشینت رفتی و سریع به خونه برگشتی...
در راه بودی و گوشیت رو به پاور بانکت زدی تا شارژ بشه...
گوشیت رو وقتی شارژ شد برداشتی و دیدی هیون چهار بار بهت زنگ زده...
تو بهش زنگ زدی و جواب داد
-سلام خانوم هوانگ...
+هیونجین... ببین...
-بیا خونه... سریع! اگر کمی دیرتر برسی میدونی که قراره کلی کتک بخوری...
+دارم میام... تو ماشینم...
-آفرین... میبینمت...
گوشی رو قط کرد و تو سریع گاز دادی که از حد ممکن گذشتی... میدیدی پلیس دنبالته ولی تو سریع رفتی...
به خونه رسیدی و قبل ازاینکه زنگ در رو بزنی هیونجین در رو باز کرد...
چشم تو چشم شدید و هیونجین خوشحال به نظر نمیرسید...
-بیا تو...
وارد شدی و هیونجین در رو بست...
از پشت سرت یه چک زد که به زمین افتادی
+چته؟!
-چرا بدون اینکه بهم بگی رفتی؟!
+خب تو شرکت بودی!
-آره... گوشیتو دزد برده!
+شارژ نداشت!
مشتی به صورتت زد که باعث گریت شد
-خواهر مارو...
مشتی پیگه خاشت بزنه که با حرفات جلوش رو گرفتی...
+چرا همیشه من باید کتک بخورم؟! تو همش میری تو اون شرکت کوفتیت بعد ساعت یک شب برمیگردی! تو اونجا خوش میگذرونی! بیرون خوش میگذرونی! منم آدمم! چرا همیشه من باید ناراحت باشم؟!
مورد احساس قرار گرفت و دستش رو پایین اورد...
بغلت کرد و بوسه ای روی پیشونیت گذاشت
-ببخشید...
بغلش کردی
+اشکال نداره... بازم داداش بی اعصابه منی..
ولت کرد و چپ چپ نگاهت میکرد
+باشه بابا... داداش مافیایه منی...
خندید و رفتید خابیدید...
از اونجایی که میدونستی هیونجین از شرکت مافیاش دیر برمیگرده... تصمیم گرفتی برای چند ساعت به بار بری...
ساعت تقریبا 11 شب بود و تو لباست رو پوشیدی و از خونه رفتی بیرون... به سمت ماشینت رفتی و سوار ماشین شدی... بعد از نیم ساعت به بار رسیدی...
هیونجین که ساعت یک صبح به خونه رسید و تو خونه نبودی
از اونجایی که گوشیت بخاطر شارژ کم خاموش شده بود و سرت با چند شراب گرم بود
بهت سه بار زنگ زد ولی جوابی نگرفت...
از اونجایی که میدونست خیلی به بار رفتن رو دوست داری... فکر کرد که حتما به بار رفتی
گوشیش رو برداشت و روی مبل دراز کشید...
مست بودی و سرت رو به دیوار تکیه داده بودی
پسری که بسیار مست بود به سمتت اومد و بعد از چند جمله ی مخزنی... شروع کرد به بوسیدن لبت...
از اونجایی که سرگرم بودی... ساعت خیلی زود گذشت و ساعت دو صبح شد...
اسم اون پسر: جونگ سو
جونگ سو ادامه داد و ادامه داد تا اینکه یک ساعت گذشت... و ساعت سه شب شد
هیون که دیگه نگرانت شده بود به گوشیت دوباره زنگ زد ولی جوابی نگرفت...
تو به یاعت نگاهی کردی و ترسیدی...
پسر رو هل دادی و سریع بلند شدی.... به سمت ماشینت رفتی و سریع به خونه برگشتی...
در راه بودی و گوشیت رو به پاور بانکت زدی تا شارژ بشه...
گوشیت رو وقتی شارژ شد برداشتی و دیدی هیون چهار بار بهت زنگ زده...
تو بهش زنگ زدی و جواب داد
-سلام خانوم هوانگ...
+هیونجین... ببین...
-بیا خونه... سریع! اگر کمی دیرتر برسی میدونی که قراره کلی کتک بخوری...
+دارم میام... تو ماشینم...
-آفرین... میبینمت...
گوشی رو قط کرد و تو سریع گاز دادی که از حد ممکن گذشتی... میدیدی پلیس دنبالته ولی تو سریع رفتی...
به خونه رسیدی و قبل ازاینکه زنگ در رو بزنی هیونجین در رو باز کرد...
چشم تو چشم شدید و هیونجین خوشحال به نظر نمیرسید...
-بیا تو...
وارد شدی و هیونجین در رو بست...
از پشت سرت یه چک زد که به زمین افتادی
+چته؟!
-چرا بدون اینکه بهم بگی رفتی؟!
+خب تو شرکت بودی!
-آره... گوشیتو دزد برده!
+شارژ نداشت!
مشتی به صورتت زد که باعث گریت شد
-خواهر مارو...
مشتی پیگه خاشت بزنه که با حرفات جلوش رو گرفتی...
+چرا همیشه من باید کتک بخورم؟! تو همش میری تو اون شرکت کوفتیت بعد ساعت یک شب برمیگردی! تو اونجا خوش میگذرونی! بیرون خوش میگذرونی! منم آدمم! چرا همیشه من باید ناراحت باشم؟!
مورد احساس قرار گرفت و دستش رو پایین اورد...
بغلت کرد و بوسه ای روی پیشونیت گذاشت
-ببخشید...
بغلش کردی
+اشکال نداره... بازم داداش بی اعصابه منی..
ولت کرد و چپ چپ نگاهت میکرد
+باشه بابا... داداش مافیایه منی...
خندید و رفتید خابیدید...
۱۶.۶k
۱۸ تیر ۱۴۰۳