دلتنگ که می شوی...
دلتنگ که می شوی...
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
مثلاگوشی را برمیداری
یک پیامِ کوتاه
یک
من هنوز هم اینجا دلم آنجایی ست که تو هستی
دلتنگ که می شوی فال می گیری
چشمانت را می بندی ..
می گویی :
می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟
و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید : یوسفِ گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ...
و همانجاست که می باری و در دل می گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
مرا گم کرده
دلتنگ که می شوی
می فهمی همه ی این روزها که با خودت گفتی
- یادم تو را فراموش -
بیشتر معنایش برایت این بوده یادم خودم را فراموش
یادم دلم را فراموش
بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند آرام می گیرند
آتش می زنند ...
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
مثلاگوشی را برمیداری
یک پیامِ کوتاه
یک
من هنوز هم اینجا دلم آنجایی ست که تو هستی
دلتنگ که می شوی فال می گیری
چشمانت را می بندی ..
می گویی :
می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟
و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید : یوسفِ گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ...
و همانجاست که می باری و در دل می گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
مرا گم کرده
دلتنگ که می شوی
می فهمی همه ی این روزها که با خودت گفتی
- یادم تو را فراموش -
بیشتر معنایش برایت این بوده یادم خودم را فراموش
یادم دلم را فراموش
بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند آرام می گیرند
آتش می زنند ...
۲.۲k
۲۰ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.