گفته بودین که فیک باکودکو بنویسم پس بریم برای پارت اول

گفته بودین که فیک باکودکو بنویسم پس بریم برای پارت اول😁


⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣
part 1

صبحی معمولی در یو. ای بود. آفتاب تازه از پشت شیشه‌های کلاس بالا آمده بود و نور گرمش روی میزها می‌ریخت. صدای دانش‌آموزها در هوا می‌پیچید، خنده‌ها، شوخی‌ها، بحث‌ها... اما برای میدوریا، هیچ‌کدام از این‌ها آرامش نداشتند.

او مثل همیشه پشت میز نشسته بود، دفتر یادداشتش پر از تحلیل قدرت‌ها و نکته‌های قهرمانانه. ولی نگاهش مدام به در کلاس می‌رفت. چون می‌دانست تا چند لحظه‌ی دیگر، او می‌رسد.

باکوگو.

در لحظه‌ای که در کلاس باز شد، صدای قدم‌های محکم و مطمئنش فضا را پر کرد. سرش را بالا گرفت، چشمانش برق زدند، لبخند مغرور همیشگی‌اش گوشه‌ی لبش بود. و درست همان لحظه، قلب میدوریا لرزید.
نه از ترس... از چیزی عمیق‌تر، چیزی که سال‌ها در خودش خفه کرده بود.

اما امروز، چیزی درونش فرق داشت.

کلاس تمام شد، جمعیت پراکنده شدند، و باکوگو طبق معمول سمتش آمد. دفتر را از دستش کشید و گفت:
«هنوز داری درباره‌ی کوسه ها یادداشت برمی‌داری، دِکو؟! خیال کردی با نوشتن قهرمان می‌شی؟»

دفتر را پرت کرد زمین. برگه‌ها در هوا پخش شدند. صدای خنده‌ی چند نفر دیگر از گوشه‌ی کلاس بلند شد. اما این‌بار...
میدوریا خم نشد که برگه‌ها را جمع کند.

بلند شد.

با صدایی لرزان اما مصمم گفت:
«کافیه باکوگو!......


فقط اگه حمایت کنید ادامه میدمااااااا😃🎀✨✨✨
دیدگاه ها (۱۵)

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۲ با صدایی لرزان...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۳دو روز گذشت.مید...

ناشناس۱:https://harfeto.timefriend.net/17591650454222ناشناس۲...

اینم پیج دومم ممنون میشم اگه اونو هم حمایت کنید🥹❤️‍🩹🌈🌈🌈https...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۸میدوریا برای لح...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۴بعد، با صدایی ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط