Between ashes and light

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣
part ۲


با صدایی لرزان اما مصمم گفت:
«کافیه باکوگو! دیگه نمی‌خوام فقط تحملت کنم! شاید ضعیف‌تر از تو باشم، ولی حق دارم وجود داشته باشم! حق دارم بجنگم، مثل تو!»

سکوت همه جا را گرفت.
کسی تا حالا چنین حرفی به باکوگو نزده بود. حتی خود باکوگو هم جا خورد.

اما درونش چیزی شکست. خشم، غرور، ترس همه با هم فوران کردند.
پیش از آن‌که بفهمد، مشتش بالا رفت و... ضربه‌ای سنگین به سینه‌ی میدوریا نشست.

صدای برخورد، مثل ترکیدن چیزی در فضا پیچید.
میدوریا به دیوار خورد و نفسش برید. چشمانش پر از اشک شد، نه از درد فیزیکی، بلکه از شکستن آخرین تکه‌ی امیدش.

باکوگو همان‌جا ایستاد. انگشتانش لرزیدند. می‌خواست چیزی بگوید، اما غرورش زبانش را بست. فقط برگشت و گفت:
«اگه نمی‌تونی تحمل کنی، بهتره قهرمان نباشی، دِکو!»

و رفت.



اینم این پارت یاح یاح یاح 😃🎀✨
دیدگاه ها (۷)

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۳دو روز گذشت.مید...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۴بعد، با صدایی ک...

گفته بودین که فیک باکودکو بنویسم پس بریم برای پارت اول😁⏤͟͟͞͞...

ناشناس۱:https://harfeto.timefriend.net/17591650454222ناشناس۲...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۱۲صدای نام او، م...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۱۴چشمانش را بست....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط