یه روز از سر بیکاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند

یه روز از سرِ بیکاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که«فقر بهتر است یا عطر؟» قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند«فقر».از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب میکردند! نوشته بودند که«فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر،آدم را بیهوش و مدهوش می کند.»عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود«عطر». انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود «عطر حس های آدم را بیدار میکند که فقر آن ها را خاموش کرده است»...

#رویای_تبت
#فریبا_وفی
ـــــــــــــــــــــــــــــــ

مرا، غمت!
ترا که
دوره کرده‌ است؟!
#مژگان_عباسلو
دیدگاه ها (۸)

سال سوم دانشگاه بودم چهار بار درس شیمی رو رد شده بودم انقدری...

نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:«چه سیب‌های قشنگی!حیات نشئه...

۸۱۸مردها وقتی عاشق می‌شوند،به دنیا می‌آیند.و زن‌هاعاشق که می...

۸۱۷اگر هم میخوای سر صحبت رو باز کنی ازش نپرس خوابی؟احمقانه ا...

پُر از ابهام و تشویشمدلم پرواز می‌خواهد...#گمشده_درشهر_خیال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط