خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
خورشیدم و #شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و #عقاب قبولم نمی کند
عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این #شهر، بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که #قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که #خواب قبولم نمی کند
بیتاب از تو گفتنم آوخ که قرنهاست
آن #لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال دلی خوش کنم ولی
با این عطش #سراب قبولم نمی کند
بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد#آفتاب قبولم نمی کند..
#محمد_علی_بهمنی
سیمرغم و #عقاب قبولم نمی کند
عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این #شهر، بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که #قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که #خواب قبولم نمی کند
بیتاب از تو گفتنم آوخ که قرنهاست
آن #لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال دلی خوش کنم ولی
با این عطش #سراب قبولم نمی کند
بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد#آفتاب قبولم نمی کند..
#محمد_علی_بهمنی
۳.۴k
۰۴ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.