دوست پسر من یه مافیاست پارت ۲🍷🖤
دوست پسر من یه مافیاست پارت ۲🍷🖤
#وادا فاک جیمین تو الان منو...
پسر کوچیک تر دستشو گذاشت رو لبش و گفت:
+تنبیه کردم!
پسر بزرگتر چشماشو ریز کردو با پوزخند گفت
#میدونی این یعنی چی؟
به سرعت رو پسر خیمه زد و گفت
#یعنی دلن برای تنبیه های ددیت تنگ شده هوم؟
اجازه حرف زدن به پسر کوچک تر رو نداد و لبش رو به لب نرم صورتی پسر چسبوند
از دید کوک
وایی حالا چیکار کنم همینطور تو حمو لخت وایستاده بود و داشت فکر میکد و در اخر حوله رو وور خودش پیچیید اروم اومد بیرون تیهونگ تو اتاق نبود رفت سمت کمد که لباس بگیره انا یه نامه رو تخت بود رفتم سمتشو بازش کردم
روش نوشته بود
"گزفتمت بانی"تابه خودش اومد روی زمین و هوا معلق بود
-دیدی بلاخره گرفتمت بیبی
+یاااااا بزارم زمین
تیهون ارم پسر کوچک ترو گزاشت روی تخت اما قبل از اینکه فرار کونه روش خیمه زد و اونو بوسید بعدش گفت
-اگه میخوای واسه امشب راه بری بهتره لباستو بپوشی
بعدم از رو پسر بلند شد و جلوی در وایستاد پسر کوکچیکتر هم به سرعت لباساشو پوشید
-خیلی بهت میاد
+منون تیهونگا توهم خشتیپ شدیا
تازه به لباس هاش دقت کرد با اون حالت موها خیلی هات شده بود
-من خوشگل بودم
+ایششش خب حالا یه بار ازت تعریف کردما بیا ببینیم یونمین چیکار میکنن و باشیطنت به سمت اتاقشون خزیدن (عکس لباس هارو میزارم براتون)
با صدای بوسه ی خیسی متوجه شدن مثل اینکه سرشون بدجور گرمه
و همینطوم بود که یهو زارتتتتتت
در با شدت باز شد و این مساوی شد با خوردن دمپایی جیمین تو صورت تیهونگ
جیمین با جیغ گفت
×کدوم مادر حرومی هستی که بدون در زدن...
حرفش با دیدن دوتا پسری که باشدت جیغش افتاده بودن رو هم قطع شد
+جیمینا یه جوری جیغ زدی فکردم حتما وسط کردن مزاحم شدیم
تا جیمین خواست چیز ی بگه یونگی گفت
# به نظر میاد خودتونم در جال انجام عملیات مهمی بودن نصفه کاره اومدین جلوی ما انجام بدین
و با چشم به کوک که افتاده بود وسط پای تیهونگ اشاره کرد که کوک درجا بلند شد و گفت
+من فقط از ترس اینکه وسط کردن اومده باشم یکم استرس گرفتم اهم اصلا ولش کن ایناروو پسرا دارن میان
هر سه پسر با هم گفتن
پسرا؟
#وادا فاک جیمین تو الان منو...
پسر کوچیک تر دستشو گذاشت رو لبش و گفت:
+تنبیه کردم!
پسر بزرگتر چشماشو ریز کردو با پوزخند گفت
#میدونی این یعنی چی؟
به سرعت رو پسر خیمه زد و گفت
#یعنی دلن برای تنبیه های ددیت تنگ شده هوم؟
اجازه حرف زدن به پسر کوچک تر رو نداد و لبش رو به لب نرم صورتی پسر چسبوند
از دید کوک
وایی حالا چیکار کنم همینطور تو حمو لخت وایستاده بود و داشت فکر میکد و در اخر حوله رو وور خودش پیچیید اروم اومد بیرون تیهونگ تو اتاق نبود رفت سمت کمد که لباس بگیره انا یه نامه رو تخت بود رفتم سمتشو بازش کردم
روش نوشته بود
"گزفتمت بانی"تابه خودش اومد روی زمین و هوا معلق بود
-دیدی بلاخره گرفتمت بیبی
+یاااااا بزارم زمین
تیهون ارم پسر کوچک ترو گزاشت روی تخت اما قبل از اینکه فرار کونه روش خیمه زد و اونو بوسید بعدش گفت
-اگه میخوای واسه امشب راه بری بهتره لباستو بپوشی
بعدم از رو پسر بلند شد و جلوی در وایستاد پسر کوکچیکتر هم به سرعت لباساشو پوشید
-خیلی بهت میاد
+منون تیهونگا توهم خشتیپ شدیا
تازه به لباس هاش دقت کرد با اون حالت موها خیلی هات شده بود
-من خوشگل بودم
+ایششش خب حالا یه بار ازت تعریف کردما بیا ببینیم یونمین چیکار میکنن و باشیطنت به سمت اتاقشون خزیدن (عکس لباس هارو میزارم براتون)
با صدای بوسه ی خیسی متوجه شدن مثل اینکه سرشون بدجور گرمه
و همینطوم بود که یهو زارتتتتتت
در با شدت باز شد و این مساوی شد با خوردن دمپایی جیمین تو صورت تیهونگ
جیمین با جیغ گفت
×کدوم مادر حرومی هستی که بدون در زدن...
حرفش با دیدن دوتا پسری که باشدت جیغش افتاده بودن رو هم قطع شد
+جیمینا یه جوری جیغ زدی فکردم حتما وسط کردن مزاحم شدیم
تا جیمین خواست چیز ی بگه یونگی گفت
# به نظر میاد خودتونم در جال انجام عملیات مهمی بودن نصفه کاره اومدین جلوی ما انجام بدین
و با چشم به کوک که افتاده بود وسط پای تیهونگ اشاره کرد که کوک درجا بلند شد و گفت
+من فقط از ترس اینکه وسط کردن اومده باشم یکم استرس گرفتم اهم اصلا ولش کن ایناروو پسرا دارن میان
هر سه پسر با هم گفتن
پسرا؟
۳.۸k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.