پارت چهل و نهم دوست دخترم باش😍❤️
پارت چهل و نهم دوست دخترم باش😍❤️
پارت رزی
تهیونگ جلو چشماش واستاده بود و من محوش شده بودم
محو اون حرکت غیر منتظرش
فقط نگاه چشماش میکردم
اما بدون اینکه خودم بخوام قطره ی اشکی از گوشه ی چشمم غلطید و افتاد روی گونم
تهیونگ دوباره خودشو بهم نزدیک تر کرد و گفت
#ببین تو هنوزم بعد این همه مدت که پیش هم بودیم و با هم خاطره های خوبی داشتیم میخوای بزاری بری؟؟؟؟!!!
نمیدونستم چیکار کنم.....
وقتی تهیونگ اینجوری بلند شد و سرم داد زد......
ولی یکدفعه چیزی یادم افتاد.....
:به تهیونگ نزدیک شی وبخوای عاشق خودت کنیش اول از همه ته رو نابود میکنم که بعدش تو از حس گناهی که داری نابود شی.....
با به یاد آوردن اون فردی که منو دزدیده بود و با این حرف تهدیدم کرده بود واسه یک لحظه خودمو گم کردم......
نگاهی به چشمای ته کردم
نه.....من نمیتونم جون ته رو بخاطر بندازم .......
من باید برم ....
سرمو بالا آوردم و نگاهی به چهره ی دوست داشتنی تهیونگ کردم
همونجوری نگاهش میکردم.....
انگار از دیدن این چشما سیر نمی شدم
+تهیونگ....
تصمیم گرفتم کاری بکنم که نباید میکردم
+تهیونگ من دوستت دارم......
با این حرفم ته سرشو به طرفم چرخوند
تو یه سانتی متری هم قرار داشتیم
تهیونگ ابرو هاشور به بازی در اورد و متعجب پرسید
#چیییی؟؟!!!
که با این حرفش یهویی تو بغلش پریدم
پارت تهیونگ
نمیدونستم چیکار کنم....؟؟!!؟؟
رزی منو تو انحصار دستاش قرار داده بود و من همچنان متعجب از حرف رزی
+دوستت دارم....
با به یاد آوردن این جمله از رزی دستامو پشتش محکم بهم بستم
#رزی تو حالت خوبه؟؟!!!
رزی منو از بغلش بیرون آورد
سرشو پایین انداخت
+دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم.....
تعجب کردم؟؟!!
که یهویی صدایی رو شنیدم....
پایان پارت چهل و نهم دوست دخترم باش❤️😘
لایک و فالو یادتون نره❤️💋
پارت رزی
تهیونگ جلو چشماش واستاده بود و من محوش شده بودم
محو اون حرکت غیر منتظرش
فقط نگاه چشماش میکردم
اما بدون اینکه خودم بخوام قطره ی اشکی از گوشه ی چشمم غلطید و افتاد روی گونم
تهیونگ دوباره خودشو بهم نزدیک تر کرد و گفت
#ببین تو هنوزم بعد این همه مدت که پیش هم بودیم و با هم خاطره های خوبی داشتیم میخوای بزاری بری؟؟؟؟!!!
نمیدونستم چیکار کنم.....
وقتی تهیونگ اینجوری بلند شد و سرم داد زد......
ولی یکدفعه چیزی یادم افتاد.....
:به تهیونگ نزدیک شی وبخوای عاشق خودت کنیش اول از همه ته رو نابود میکنم که بعدش تو از حس گناهی که داری نابود شی.....
با به یاد آوردن اون فردی که منو دزدیده بود و با این حرف تهدیدم کرده بود واسه یک لحظه خودمو گم کردم......
نگاهی به چشمای ته کردم
نه.....من نمیتونم جون ته رو بخاطر بندازم .......
من باید برم ....
سرمو بالا آوردم و نگاهی به چهره ی دوست داشتنی تهیونگ کردم
همونجوری نگاهش میکردم.....
انگار از دیدن این چشما سیر نمی شدم
+تهیونگ....
تصمیم گرفتم کاری بکنم که نباید میکردم
+تهیونگ من دوستت دارم......
با این حرفم ته سرشو به طرفم چرخوند
تو یه سانتی متری هم قرار داشتیم
تهیونگ ابرو هاشور به بازی در اورد و متعجب پرسید
#چیییی؟؟!!!
که با این حرفش یهویی تو بغلش پریدم
پارت تهیونگ
نمیدونستم چیکار کنم....؟؟!!؟؟
رزی منو تو انحصار دستاش قرار داده بود و من همچنان متعجب از حرف رزی
+دوستت دارم....
با به یاد آوردن این جمله از رزی دستامو پشتش محکم بهم بستم
#رزی تو حالت خوبه؟؟!!!
رزی منو از بغلش بیرون آورد
سرشو پایین انداخت
+دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم.....
تعجب کردم؟؟!!
که یهویی صدایی رو شنیدم....
پایان پارت چهل و نهم دوست دخترم باش❤️😘
لایک و فالو یادتون نره❤️💋
۳.۱k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.