دستهایم را به تمنای بودن در دستهای تو گذاشتم
دستهایم را به تمنای بودن در دستهای تو گذاشتم
اما افسوس که سردی نگاهت گرمای دستانم را
از یادم برد.....
میخواستم باور کنم که بودنت تکیه گاهم است
اما سردی چشمانت دلم را شکست.....
نفسهایم در سینه حبس شد چشمانم حلقه ی
اشک به دامن گرفتند و تو چشمهایت را به روی من بستی
و مرا در ساحل زندگی تنها گذاشتی.....
و شکستی پیمانی را که آسمانی بود......
اما افسوس که سردی نگاهت گرمای دستانم را
از یادم برد.....
میخواستم باور کنم که بودنت تکیه گاهم است
اما سردی چشمانت دلم را شکست.....
نفسهایم در سینه حبس شد چشمانم حلقه ی
اشک به دامن گرفتند و تو چشمهایت را به روی من بستی
و مرا در ساحل زندگی تنها گذاشتی.....
و شکستی پیمانی را که آسمانی بود......
- ۶۵۶
- ۰۹ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط