فیک :ناپدری⛓ پارت 1،
فیک :ناپدری⛓ پارت 1،
با اخم درو کوبید....امروز واقعا خسته شده بودو نیاز داشت یکم استراحت کنه. با بیاد اوردن اینکه تهیونگ الان خونست نیشخندی زد. کراواتشو شل کردو اروم سه دکمه ی اول پیراهنشو باز کردطوری که سینه های لختش معلوم شد... به سمت اتاق تهیونگ رفت و دستگیره درو اروم چرخوند ، موجود زیبای خواستنی زیر پتو قایم شده بود و بالبخندسمتش رفت ولی قبلش در اتاقو قفل کرد..ب هرحال اونا پدرو پسر بودن نمیخواستن کسی از کارشون سر در بیاره...جونگکوک ب ارومی پتو رو کنار زد تهیونگ با اون چشای کیوتش بهش زل زده بود...جونگکوک با صدایجذابش زمزمه وار گفت:اپا برگشته نمیخوای ازش اسقبال کنی؟تهیونک لب پاینشو گار گرفت و یهو اخماش توهم رفت..جونگکوک خم شد تا بین دوتا ابروهاشو ببوسه تا اخماشو باز کنه... جونگکوک”نبینم پسر پاپا اخم کرده”و مشغول نوازش کردن گونه نرم تهیونگ شد...تهیونگ با گستاخی دستشو کنار زد و به پشت چرخید.جونگکوک پوفی کرد و با پشت دست محکم به کمر تهیونگ زد.جونگکوک”باز چه مرگته؟ هوم؟چه غلطی کردم که باز قهر کردی؟”تهیونگ که به خاطر ضربه جونگوک دردش اومده بود... یه دفعه با داد برگشت و دستشو تو موهای جونگکوک فرو برد و محکم کشید...تهیونگ”عوضی قول دادی دیگه نزنیم”و اخم کیوتی کرد.جونگکوک کمر تهیونگو گرفت و به خودش چسبوند...توی بغلش فشارش داد .تهیونگ محکم سرشو رو شونه جونگکوک فشار داد..جونگکوک ب ارومی تو گوشش زمزمه کرد”بیبی من ،شب باهات بازی میکنم الان نمیشه پس بهتره خودتو لوس نکنی”و گردن تهیونگو محکم گاز گرفت..پسر نوجوون اروم سری به نشانه تاییدتکون داد.تهیونگ همیشه به حرف ناپدریش گوش میداد. جونگکوک تهیونگو کنار زد و دکمه پیراهنشو بست.همسرش تا چند دقیقه دیگه میرسید ونمیخواست از دید همسرش بد به نشر بیاد...بدون توجه به نگا ملتمس و اشک الود تهیونگ از اتاق خارج شد و به سمت سالن رفت هنوز کامل وارد نشده بود که صدای چرخش کلید توجهشو جلب کرد و لبختد زیبایی زد و باهاش چشمتو چشم شد سویون دستشو باز کرد و جونگکوکم همین کارو کرد وهم دیگه رو به اغوش کشیدن جونگکوک بوسه عمیقی به لب های همسرش زد و همون لحظه تهیونگ وارد شد و شاهد صحنه عاشقانه اون دو نفر بود..پسر نوجوون حسرت خورد کع چرا ناپدریش تاحالا لبهای اونو نبوسیده بود تهیونگ به شدت تشنه لب های ناپدرسش بود...مادرش بعد از سیر شدن از بغلش جونگکوک به سمت تهیونگ حرکت کرد و اونو به اغوش کشید..بلاخره وقت ناهار شده بود و تهیونگ از این بابت خوشحال بود!مادرش غذای سبکی براشون درست کرده بود و سه تایی مشغول خوردنش شدن..
سویون”تهیونگ عزیرم واسه تعطیلات برنامه ایی نداری؟”تهیونگ بع سختی نگاهشو از بشقاب گرفت و به مادرش داد. تهیونگ”راستش نه هنوز”سویون”منو اپا”به جونگکوک اشاره کرد وادامه داد”نمیتونیم برنامه هامونو باهم تطبیق بدیم پس یعنی خبری از مسافرت خانوادگی نیست.. بهتره توهم یه فکری بکنی”
جونگکوک ”منو تهیونگ میتونیم باهم بریم تعطیلات. تهیونگ با شک سمت جونگکوک برگشت اون داشت چی میگفت؟؟ تعطیلات رفتن ؟اونم تنهایی؟؟داشت دیوونهه میشدد .. ولی تهیونگ اب دهنشو قورت داد و ترجیح داد ساکت بمونه سویون کف دستاشو به نشون موافق بودن بهم زد همیشه نظرای جونگکوک از نظر سویون بهترین بود..سویون”عالیه میتونین باهم برین ویلای ججو. جونگکوک ”من موافقم تو مخالفتی نداری تهیونگ؟”و با چشمای درخشانش به تهیونگ خیره شد..تهیونگ میخواست مخالفت کنه ولی دلیلی برای مخالفت نداشتت از خداشم بود که تنهایی و بدون مزاحمت مادرش با ناپدریش وقت بگذرونه پس یه لبخند مستطیل شکل زدو گفت ”منم موافقم”بعد اروم گفت ”اصن بهترین از این نمیشههه”
با اخم درو کوبید....امروز واقعا خسته شده بودو نیاز داشت یکم استراحت کنه. با بیاد اوردن اینکه تهیونگ الان خونست نیشخندی زد. کراواتشو شل کردو اروم سه دکمه ی اول پیراهنشو باز کردطوری که سینه های لختش معلوم شد... به سمت اتاق تهیونگ رفت و دستگیره درو اروم چرخوند ، موجود زیبای خواستنی زیر پتو قایم شده بود و بالبخندسمتش رفت ولی قبلش در اتاقو قفل کرد..ب هرحال اونا پدرو پسر بودن نمیخواستن کسی از کارشون سر در بیاره...جونگکوک ب ارومی پتو رو کنار زد تهیونگ با اون چشای کیوتش بهش زل زده بود...جونگکوک با صدایجذابش زمزمه وار گفت:اپا برگشته نمیخوای ازش اسقبال کنی؟تهیونک لب پاینشو گار گرفت و یهو اخماش توهم رفت..جونگکوک خم شد تا بین دوتا ابروهاشو ببوسه تا اخماشو باز کنه... جونگکوک”نبینم پسر پاپا اخم کرده”و مشغول نوازش کردن گونه نرم تهیونگ شد...تهیونگ با گستاخی دستشو کنار زد و به پشت چرخید.جونگکوک پوفی کرد و با پشت دست محکم به کمر تهیونگ زد.جونگکوک”باز چه مرگته؟ هوم؟چه غلطی کردم که باز قهر کردی؟”تهیونگ که به خاطر ضربه جونگوک دردش اومده بود... یه دفعه با داد برگشت و دستشو تو موهای جونگکوک فرو برد و محکم کشید...تهیونگ”عوضی قول دادی دیگه نزنیم”و اخم کیوتی کرد.جونگکوک کمر تهیونگو گرفت و به خودش چسبوند...توی بغلش فشارش داد .تهیونگ محکم سرشو رو شونه جونگکوک فشار داد..جونگکوک ب ارومی تو گوشش زمزمه کرد”بیبی من ،شب باهات بازی میکنم الان نمیشه پس بهتره خودتو لوس نکنی”و گردن تهیونگو محکم گاز گرفت..پسر نوجوون اروم سری به نشانه تاییدتکون داد.تهیونگ همیشه به حرف ناپدریش گوش میداد. جونگکوک تهیونگو کنار زد و دکمه پیراهنشو بست.همسرش تا چند دقیقه دیگه میرسید ونمیخواست از دید همسرش بد به نشر بیاد...بدون توجه به نگا ملتمس و اشک الود تهیونگ از اتاق خارج شد و به سمت سالن رفت هنوز کامل وارد نشده بود که صدای چرخش کلید توجهشو جلب کرد و لبختد زیبایی زد و باهاش چشمتو چشم شد سویون دستشو باز کرد و جونگکوکم همین کارو کرد وهم دیگه رو به اغوش کشیدن جونگکوک بوسه عمیقی به لب های همسرش زد و همون لحظه تهیونگ وارد شد و شاهد صحنه عاشقانه اون دو نفر بود..پسر نوجوون حسرت خورد کع چرا ناپدریش تاحالا لبهای اونو نبوسیده بود تهیونگ به شدت تشنه لب های ناپدرسش بود...مادرش بعد از سیر شدن از بغلش جونگکوک به سمت تهیونگ حرکت کرد و اونو به اغوش کشید..بلاخره وقت ناهار شده بود و تهیونگ از این بابت خوشحال بود!مادرش غذای سبکی براشون درست کرده بود و سه تایی مشغول خوردنش شدن..
سویون”تهیونگ عزیرم واسه تعطیلات برنامه ایی نداری؟”تهیونگ بع سختی نگاهشو از بشقاب گرفت و به مادرش داد. تهیونگ”راستش نه هنوز”سویون”منو اپا”به جونگکوک اشاره کرد وادامه داد”نمیتونیم برنامه هامونو باهم تطبیق بدیم پس یعنی خبری از مسافرت خانوادگی نیست.. بهتره توهم یه فکری بکنی”
جونگکوک ”منو تهیونگ میتونیم باهم بریم تعطیلات. تهیونگ با شک سمت جونگکوک برگشت اون داشت چی میگفت؟؟ تعطیلات رفتن ؟اونم تنهایی؟؟داشت دیوونهه میشدد .. ولی تهیونگ اب دهنشو قورت داد و ترجیح داد ساکت بمونه سویون کف دستاشو به نشون موافق بودن بهم زد همیشه نظرای جونگکوک از نظر سویون بهترین بود..سویون”عالیه میتونین باهم برین ویلای ججو. جونگکوک ”من موافقم تو مخالفتی نداری تهیونگ؟”و با چشمای درخشانش به تهیونگ خیره شد..تهیونگ میخواست مخالفت کنه ولی دلیلی برای مخالفت نداشتت از خداشم بود که تنهایی و بدون مزاحمت مادرش با ناپدریش وقت بگذرونه پس یه لبخند مستطیل شکل زدو گفت ”منم موافقم”بعد اروم گفت ”اصن بهترین از این نمیشههه”
۱۰.۳k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.