صدبار برات گفتم ولی آخه مگه آدم سیر میشه از فکر کردن بهش
صدبار برات گفتم ولی آخه مگه آدم سیر میشه از فکر کردن بهش و تعریف کردنش؟
تو که خودت نمیبینی! همش فک میکنی من دروغ میگم!
تو آخه چه میفهمی صبح زودتر از تو بیدار شدن و تماشا کردنت تو خواب و هی ور رفتن با موهات و با صدتا ماچ بیدار کردنت چه کیفی داره؟
تو آخه چه میفهمی صدات سرِ صب چقد مستی آوره؟
تو اصن میدونی من چرا زندگیمو تعطیل کردم هرروز فقط میشینم به تو زل میزنم؟
اصن میدونی خدا تو اون چشمات چی ریخته؟ معلوم نیس رنگِ چنتا آسمون و چنتا دشت و کوه و جنگلو قاطی کرده واسه ساختن رنگ چشات... اصن اون ابروها و اون گونه ها رو تو میدونی خدا چجوری نقاشی کرده؟
اصن میدونی حق چندنفرو خوردی و خوشگلیاشونو برا خودت برداشتی تو؟
میبینی؟ اومدم از اون روزای خوبمون که باهم خاطرهشون میکنیم بگم قشنگیات حواسمو پرت کرد!
همیشه همینه دیگه هی هرکار میخوام کنم چشات حواسمو پرت میکنه!
هی میام برات چایی بریزم چشات حواسمو پرت میکنه چاییه یا میریزه رو زمین یا کمرنگ میشه یا پررنگ میشه یا قند یادم میره بیارم بعد تو هی میگی عب نداره دلبر با شیرینیِ صدات چاییمو میخورم! بعد من هی حرف میزنم برات! از چشات! بعد تو چاییتو میخوری بعد چاییِ من سرد میشه!
هی نگام میکنی هول میکنم ولی دلمم نمیاد بگم بابا دو دیقه نگام نکن بذار نفسم بالا بیاد! تو زیرزیرکی میخندی به حال و روزم و حواسِ پرتم!
راستی نگفتم... همین چشات که دلربان سرِ صبح یه چیز دیگهن!
آخ که اون لحظه که چشمات تو چشمام وا میشه رو من به دنیا نمیدمش!
اگه بدونی چنتا صبح تا حالا من چشامو تو چشمای تو واکردم؟
حالا درسته چشمات تو عکس بودن ولی خب بالاخره چشمای تو بودن دیگه!
همون چشمای دلربا
تو که خودت نمیبینی! همش فک میکنی من دروغ میگم!
تو آخه چه میفهمی صبح زودتر از تو بیدار شدن و تماشا کردنت تو خواب و هی ور رفتن با موهات و با صدتا ماچ بیدار کردنت چه کیفی داره؟
تو آخه چه میفهمی صدات سرِ صب چقد مستی آوره؟
تو اصن میدونی من چرا زندگیمو تعطیل کردم هرروز فقط میشینم به تو زل میزنم؟
اصن میدونی خدا تو اون چشمات چی ریخته؟ معلوم نیس رنگِ چنتا آسمون و چنتا دشت و کوه و جنگلو قاطی کرده واسه ساختن رنگ چشات... اصن اون ابروها و اون گونه ها رو تو میدونی خدا چجوری نقاشی کرده؟
اصن میدونی حق چندنفرو خوردی و خوشگلیاشونو برا خودت برداشتی تو؟
میبینی؟ اومدم از اون روزای خوبمون که باهم خاطرهشون میکنیم بگم قشنگیات حواسمو پرت کرد!
همیشه همینه دیگه هی هرکار میخوام کنم چشات حواسمو پرت میکنه!
هی میام برات چایی بریزم چشات حواسمو پرت میکنه چاییه یا میریزه رو زمین یا کمرنگ میشه یا پررنگ میشه یا قند یادم میره بیارم بعد تو هی میگی عب نداره دلبر با شیرینیِ صدات چاییمو میخورم! بعد من هی حرف میزنم برات! از چشات! بعد تو چاییتو میخوری بعد چاییِ من سرد میشه!
هی نگام میکنی هول میکنم ولی دلمم نمیاد بگم بابا دو دیقه نگام نکن بذار نفسم بالا بیاد! تو زیرزیرکی میخندی به حال و روزم و حواسِ پرتم!
راستی نگفتم... همین چشات که دلربان سرِ صبح یه چیز دیگهن!
آخ که اون لحظه که چشمات تو چشمام وا میشه رو من به دنیا نمیدمش!
اگه بدونی چنتا صبح تا حالا من چشامو تو چشمای تو واکردم؟
حالا درسته چشمات تو عکس بودن ولی خب بالاخره چشمای تو بودن دیگه!
همون چشمای دلربا
- ۱۵.۰k
- ۱۷ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط