My Ex
#My_Ex
part 1
ویو ا/ت: بلخره بعد از مدت ها گشتن تونستم نزدیک دانشگام یه خونه پیدا کنم ولی خب تنها نبودم مثل اینکه هم اتاقی داشتم ک قبل از به این خونه نقل مکان کرده
ساعت9 شب بود رسیدم خونه کسی نبود رفتم داخل وارد اولین اتاق شدم ک دیدم وسایل داخلشه مال هم اتاقیم بود نخواستم بی اجازه وارد شم ولی مثل اینکه گیمر بود کامپیوتر مخصوص گیم و کیبورد گیم و و و چقدر اشنا بودن هه این منو یاده... هی ا/ت تو تازه رو به را شدی به هیچی جز درست نباید فکر کنی
رفتم اتاقم وسایلم جابه جا کردم در حدی ک لباسم و گذاشتم تو کشو همین انقدر خسته بودم حال چیز دیگه ای رو نداشتم فردا حتما مرتب میکنم
صدا باز شدن در اومد از اتاق رفتم بیرون که....
ویو جنگکوک:
رسیدم خونه امروز قرار بود هم اتاقیم بیاد صاحبخونه گفت بهم یه دختر منم حوصله هیچ دختری رو ندارم
وارد خونه شدم کسی ک جلوم بود..... ا/ت..اون ا/ت بود؟!!!
-ت.. تو.. اینجا چیکار میکنی...؟!!
+تو هم اتاقی منی....آیشش بهتر از این نمیشد
-آههه اخه چرا تو... هوووف.. من که نمیتونم باتو زندگی کنم... نه اصلااا
+هه فکر کردی من خوشم میاد با تو توی یه خونه باشم مستر؟!
- :///
+مطمئن باش اگه میتونستم از اینجا میرفتم ولی اینجا دیگه خونه ای نیست مجبورم همینجا بمونم
-انگار من خوشم میاد با تو باشم آیشش....
+مجبوری تحمل کنی یا میتونی از اینجا بری کسی مجبورت نکرده(جدی،سرد)
-مطمئن باشه اگه منم میتونستم میرفتم....
+خب پس مجبوری تحمل کنی، فکر کنم بتونیم تا یه مدت باهم کنار بیام تا بتونم یه خونه دیگه پیدا کنم
-خیل خب...
+ولی...(نگاه سرد و خشک)
-ولی چی؟!
+یه سری قانون باید بزاریم...
-خب...
+قانون اول هر کاری ک میخوایم بکنیم بهم احترام میزارم تو کار همدیگه هیچ دخالتی نمیکنیم
دوم ساعت 10 خاموشی میزنیم
سوم اگه خواستیم مهمونی دعوت کنیم قبلش بهم میگیم
چهارم آرامش! آرامش همدیگه رو بهم نمیزنیم
پنجم مهم ترینش هیچکدوم از قانون رو زیر پا نمیزاریم وگرنه جریمه داره
من اصلا به هیچ وجه خوشم نمیاد قانونی رو زیر پا بزارم
-بله خیلی خوب میشناسمت لازم نیست اینارو به من بگی(آروم)
+چی گفتی؟!
-هیچی خب...
+خب که خب اگه نظری و قانونی داری بگو
-نه اوکیی مشکی ندارم
+خوبه، من فردا مهمون دارم ساعت 6 میاد تا ساعت 8 9 هم میره مشکلی ک نداری؟!
-نه اوکییه
+خیل خب شبت بخیر
-سری تکون داد رفت تو اتاقش
-وای پسر... اون... اصلا عوض نشده... فقط طرز نگاهش چشاش... وقتی داشتم به چشاش نگاه میکردم انگار.... خالی از هر حسی بود... واقعا دلم واسش تنگ شده بود... بعداز اون دیگه به هیچکس حتا نگاهام نمیکرد قبلشم همینطور بود چقدر دلم میخواست مثل قبل وقتی میبنتم بپره بغلم ذوق کنه...(یه قطره اشک)
ادامه دارد...
part 1
ویو ا/ت: بلخره بعد از مدت ها گشتن تونستم نزدیک دانشگام یه خونه پیدا کنم ولی خب تنها نبودم مثل اینکه هم اتاقی داشتم ک قبل از به این خونه نقل مکان کرده
ساعت9 شب بود رسیدم خونه کسی نبود رفتم داخل وارد اولین اتاق شدم ک دیدم وسایل داخلشه مال هم اتاقیم بود نخواستم بی اجازه وارد شم ولی مثل اینکه گیمر بود کامپیوتر مخصوص گیم و کیبورد گیم و و و چقدر اشنا بودن هه این منو یاده... هی ا/ت تو تازه رو به را شدی به هیچی جز درست نباید فکر کنی
رفتم اتاقم وسایلم جابه جا کردم در حدی ک لباسم و گذاشتم تو کشو همین انقدر خسته بودم حال چیز دیگه ای رو نداشتم فردا حتما مرتب میکنم
صدا باز شدن در اومد از اتاق رفتم بیرون که....
ویو جنگکوک:
رسیدم خونه امروز قرار بود هم اتاقیم بیاد صاحبخونه گفت بهم یه دختر منم حوصله هیچ دختری رو ندارم
وارد خونه شدم کسی ک جلوم بود..... ا/ت..اون ا/ت بود؟!!!
-ت.. تو.. اینجا چیکار میکنی...؟!!
+تو هم اتاقی منی....آیشش بهتر از این نمیشد
-آههه اخه چرا تو... هوووف.. من که نمیتونم باتو زندگی کنم... نه اصلااا
+هه فکر کردی من خوشم میاد با تو توی یه خونه باشم مستر؟!
- :///
+مطمئن باش اگه میتونستم از اینجا میرفتم ولی اینجا دیگه خونه ای نیست مجبورم همینجا بمونم
-انگار من خوشم میاد با تو باشم آیشش....
+مجبوری تحمل کنی یا میتونی از اینجا بری کسی مجبورت نکرده(جدی،سرد)
-مطمئن باشه اگه منم میتونستم میرفتم....
+خب پس مجبوری تحمل کنی، فکر کنم بتونیم تا یه مدت باهم کنار بیام تا بتونم یه خونه دیگه پیدا کنم
-خیل خب...
+ولی...(نگاه سرد و خشک)
-ولی چی؟!
+یه سری قانون باید بزاریم...
-خب...
+قانون اول هر کاری ک میخوایم بکنیم بهم احترام میزارم تو کار همدیگه هیچ دخالتی نمیکنیم
دوم ساعت 10 خاموشی میزنیم
سوم اگه خواستیم مهمونی دعوت کنیم قبلش بهم میگیم
چهارم آرامش! آرامش همدیگه رو بهم نمیزنیم
پنجم مهم ترینش هیچکدوم از قانون رو زیر پا نمیزاریم وگرنه جریمه داره
من اصلا به هیچ وجه خوشم نمیاد قانونی رو زیر پا بزارم
-بله خیلی خوب میشناسمت لازم نیست اینارو به من بگی(آروم)
+چی گفتی؟!
-هیچی خب...
+خب که خب اگه نظری و قانونی داری بگو
-نه اوکیی مشکی ندارم
+خوبه، من فردا مهمون دارم ساعت 6 میاد تا ساعت 8 9 هم میره مشکلی ک نداری؟!
-نه اوکییه
+خیل خب شبت بخیر
-سری تکون داد رفت تو اتاقش
-وای پسر... اون... اصلا عوض نشده... فقط طرز نگاهش چشاش... وقتی داشتم به چشاش نگاه میکردم انگار.... خالی از هر حسی بود... واقعا دلم واسش تنگ شده بود... بعداز اون دیگه به هیچکس حتا نگاهام نمیکرد قبلشم همینطور بود چقدر دلم میخواست مثل قبل وقتی میبنتم بپره بغلم ذوق کنه...(یه قطره اشک)
ادامه دارد...
۴.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.