رمان اوشی نوکو قسمت
رمان اوشی نوکو قسمت ۹🔮🎀
روبی از بس خورد خوابش برد 😴
من گفتم روبی بیدار شو😑
هیکارو گفت ولش کن بزار بخوابه😴
من گفتم ولی😐
هیکارو گفت خودم کولش میکنم😄پول رستوران رو حساب کردیم وسایلمون هم برداشتیم رفتیم بیرون🚶♀️🚶♀️
اسنپ پیدا نشد تو گوشی😪😪
گفتم هیکارو اذیت میشی😖 تا خونه روبی رو کول کنی هیکارو گفت نه خسته نمیشم🙂تا خونه رفتیم پیاده
رسیدیم بالاخره 😍رفتیم تو خونه هیکارو گفت اتاق روبی کجاست من گفتم طبقه بالا همونی که عکس منه🎀
هیکارو روبی برد گذاشت تو تختش دید کلی پوستر های من هست💜💜
تو ذهنش گفت چقدر مامانت رو دوست داری😑آکوا هم رفت اتاقش گفت شب بخیر😴من به آکوا گفتم شب بخیر😴 رفتم روبی رو هم بوس کردم😘 گفتم شب بخیر😴 من هیکارو هم رفتیم تو اتاق رو تخت گرفتیم خوابیدیم💜هیکارو خیلیی خسته بود چون روبی رو کول کرده🤭
ادامه دارد...
روبی از بس خورد خوابش برد 😴
من گفتم روبی بیدار شو😑
هیکارو گفت ولش کن بزار بخوابه😴
من گفتم ولی😐
هیکارو گفت خودم کولش میکنم😄پول رستوران رو حساب کردیم وسایلمون هم برداشتیم رفتیم بیرون🚶♀️🚶♀️
اسنپ پیدا نشد تو گوشی😪😪
گفتم هیکارو اذیت میشی😖 تا خونه روبی رو کول کنی هیکارو گفت نه خسته نمیشم🙂تا خونه رفتیم پیاده
رسیدیم بالاخره 😍رفتیم تو خونه هیکارو گفت اتاق روبی کجاست من گفتم طبقه بالا همونی که عکس منه🎀
هیکارو روبی برد گذاشت تو تختش دید کلی پوستر های من هست💜💜
تو ذهنش گفت چقدر مامانت رو دوست داری😑آکوا هم رفت اتاقش گفت شب بخیر😴من به آکوا گفتم شب بخیر😴 رفتم روبی رو هم بوس کردم😘 گفتم شب بخیر😴 من هیکارو هم رفتیم تو اتاق رو تخت گرفتیم خوابیدیم💜هیکارو خیلیی خسته بود چون روبی رو کول کرده🤭
ادامه دارد...
- ۱۳۳
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط