️تو خونه نشسته بودم که در زدن؛ انتظار دیدن هر کس رو داشتم
️تو خونه نشسته بودم که در زدن؛ انتظار دیدن هر کس رو داشتم غیر از محمود! اون هم با سر پانسمان کرده. بی اختیار گریهم گرفت.
🔸 گفتم: "تو با این سر و وضع چطور اومدی؟ باید بیمارستان میموندی و استراحت میکردی."
گفت: "دنیا جای استراحت نیست! باید برم لشکر، کار زمین مونده زیاد دارم."
پیدا بود برای رفتن عجله داره.
گفت: "این چند روز خیلی به تو زحمت دادم، وظیفهم بود که بیام تشکر کنم."
🔹 محمود زیر بار اعزام به خارج و معالجه نرفته بود. گفتم: "داداش! فکر میکنی کار درستی میکنی؟"
🔸 گفت: "انسان در هر شرایطی باید ببینه وظیفهش چیه."
گفتم: "تو اصلا به فکر خودت نیستی. تو با این همه ترکشی که توی سرت داری به خودت ظلم میکنی."
🔹 گفت: "من باید به وظیفهم عمل کنم." پرسیدم "خوب چرا نمیخوای بری خارج؟"
گفت: "اولا اعزام به خارج خرج روی دست دولت میذاره و من هیچ وقت حاضر نیستم برای جمهموری اسلامی خرج بتراشم. در ثانی گفتم که، باید دید وظیفه چیه"
اون روز حال غریبی داشتم. نمیدونم چرا دلم نمیخواست ازش جدا بشم.
#شهید_محمود_کاوه #خاکیان_خدایی
🔸 گفتم: "تو با این سر و وضع چطور اومدی؟ باید بیمارستان میموندی و استراحت میکردی."
گفت: "دنیا جای استراحت نیست! باید برم لشکر، کار زمین مونده زیاد دارم."
پیدا بود برای رفتن عجله داره.
گفت: "این چند روز خیلی به تو زحمت دادم، وظیفهم بود که بیام تشکر کنم."
🔹 محمود زیر بار اعزام به خارج و معالجه نرفته بود. گفتم: "داداش! فکر میکنی کار درستی میکنی؟"
🔸 گفت: "انسان در هر شرایطی باید ببینه وظیفهش چیه."
گفتم: "تو اصلا به فکر خودت نیستی. تو با این همه ترکشی که توی سرت داری به خودت ظلم میکنی."
🔹 گفت: "من باید به وظیفهم عمل کنم." پرسیدم "خوب چرا نمیخوای بری خارج؟"
گفت: "اولا اعزام به خارج خرج روی دست دولت میذاره و من هیچ وقت حاضر نیستم برای جمهموری اسلامی خرج بتراشم. در ثانی گفتم که، باید دید وظیفه چیه"
اون روز حال غریبی داشتم. نمیدونم چرا دلم نمیخواست ازش جدا بشم.
#شهید_محمود_کاوه #خاکیان_خدایی
۴۷.۵k
۰۱ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.