قسمت چهارم دبیرستاناکسو فیک
قسمت چهارم #دبیرستان_اکسو #فیک
سرمو تکون دادم و با این کار سعی کردم که اون حس رو فراموش کنم
خلاصه اون روز هم با تمام خوبی و بدی هاش تموم شد و مامان و بابا اونشب خونه نیومدن«رفته بودن مسافرت»
_________________________________
با جین جلوی در خونه منتظر نانا و دائه مین بودیم ، امروز صبح زودتر بیدار شده بودیم که قبل از اومدن ماشین های خصوصی ، خودمون تنهایی به دبیرستان بریم
نانا و دائه مین هم کم کم رسیدن و باهم به طرف دبیرستان به راه افتادیم
نمیدونم چند تا کوچه رو پشت سر گذاشته بودیم که به یه سوپر مارکت بزرگ رسیدیم ، از بچه ها خواستم صبر کنن و خودم وارد سوپری شدم
قصد داشتم ماست بخرم و این کارو هم انجام دادم
جین تقریبا میدونست قراره با این ماست و این یونیفرم پاره چکار کنم؟ واسه همین هیچی نگفت اما دائه مین و نانا مدام در مورد اون سوال میکردن و منم در جوابشون میگفتم که صبر کنن تا خودشون ببینن
چند دقیقه بعد که هوا تقریبا روشن شده بود به دبیرستان رسیدیم ، در دبیرستان بسته بود و ما اولین افرادی بودیم که به اونجا رسیده بودیم
چند دقیقه گذشت و ما همونوطر جلوی در وایستاده بودیم
دائه مین : اه ، پاهام خسته شد
جین :صبر کنید
بعد جین رفت و دور و بر دبیرستان رو یه نگاه انداخت و اومد
جینی : یه راه هست که وارد دبیرستان بشیم
نانا : خب...؟
جین : ولی سخته...!
دائه مین که خیلی خسته شده بود : مهم نیست...بگو
جین : میتونیم از طریق دیواری که پشت دبیرستانه وارد بشیم که البته اون دیوار به محوطه اختصاصی اکسو راه داره
نانا نیشخندی زد و گفت : دیوونه شده...!
جین : در غیر این صورت مجبورید تا وقتی که در مدرسه باز میشه همینجا سر پا وایستید
نانا : بهتر از اینه که جونمونو از دست بدیم
_صبرکنید ، اکسو که هنوز اینجا نیستن...! بیاید بریم ، اشکالی نداره
دائه مین : اره موافقم بیاید بریم
بعد من و دائه مین و جینی به طرف پشت دبیرستان به راه افتادیم
نانا که یکم عقب تر بود داد زد و گفت : یااااا ولی هرچی اتفاق افتاد پای شماستا
جینی : خیلی خب تو فقط بیا
نانا هم خودش رو به ما رسوند
رفتیم پشت دبیرستان ، اون قسمت یکم تاریک بود چون ساختمونای بلندی که در اون قسمت قرار داشتن باعث شده بودن که نور خورشید اون قسمت رو روشن نکنه
یه دیوار تقریبا کوتاه اونجا بود که همونطور که جین گفته بود پشت اون دیوار محوطه اختصاصی اکسو قرار داشت
خلاصه چهار نفری از دیوار بالا کشیدیم و وارد محوطه شدیم
کسی اونجا نبود ، یعنی درواقع *فکر میکردیم* که کسی اونجا نیست
وقتی وارد محوطه شدیم مشغول تکوندن لباسامون شدیم که خاکی شده بودن
+شما اینجا چکار میکنید؟؟؟
چهارنفری یهو خشکمون زد
آب دهنمون رو قورت دادیم و باهم به طرف صدا برگشتیم
کیونگسو بود
خیالم راحت شد و یه نفس عمیق کشیدم
کیونگسو یکم جلو اومد
کیونگ : شماها هیچوقت از تجربه هاتون استفاده میکنید???
دائه مین خندید و گفت : نه...!
جین : شما چرا انقد زود اومدید??
کیونگسو سرشو تکون داد و گفت : ، ما همیشه اینجاییم
نانا که چشم هاش از تعجب گرد شده بود گفت : چینجا؟«واقعا؟» یعنی شماها همینجا زندگی میکنید؟
کیونگسو خندید و گفت : نه داخل دبیرستان ، یه زیرزمین اینجاست که ما اونجا زندگی میکنیم
به هم یه نگاه از روی تعجب انداختیم و بعد دائه مین گفت : ما میتونیم اونجا رو ببینیم؟
کیونگسو : نه نه ! اصلا حرفش رو نزنید ! شما هیچوقت نباید وارد اونجا بشید
این حرفش کنجکاوی منو تحریک کرد،دلم میخواست هرچی زودتر بدونم اون تو چخبره؟
بحث رو ادامه ندادیم و راهمونو کشیدیم و رفتیم طرف سالن
یک ربع به ساعتی که باید دبیرستان باز میشد مونده بود و من مشغول کار گذاشتن اون جعبه ماست اونم روی در شدم«بالای در گذاشتم که اگه کسی در رو باز میکرد ماست روی سرش خالی میشد»
خلاصه اون چند دقیقه گذشت و طبق پیش بینی هایی که کرده بودیم باید اکسو اولین افرادی باشن که وارد سالن بشن
فقط دعامیکردم که اولین نفر سهون باشه که نقشم جواب بده
هرکدوم روی صندلی های خودمون نشستیم و منتظر این لحظه ی تماشایی شدیم
همونطور که انتظارمیرفت سهون اول از همه قرار گرفته بود و درحال باز کردن در سالن بود
صدا از هیچکی در نمیومد
که یهو سهون در رو باز کرد و جعبه ی ماست کاملا سر و صورت تمیزو جذابشو داغون کرد
چشم هاش رو بسته بود و این از روی خشمش بود
هیچی نمیگفت
دلم میخواست بخندم اما جلوی خودمو گرفتم ، با یه حالت ناراحت یونیفرمش رو که پاره کرده بودم از داخل کوله پشتیم بیرون اوردم وبه طرفش رفتم
با ناراحتی گفتم : آخی...حیف این ظاهر خوشگلت که ماستی شد!
بعد با یونیفرم پارش شروع کردم به پاک کردن ماست از روی صورتش
از عصبانیت داشت اتیش میگرفت
یونیفرمی به اون گرونی رو دیروز چسبی و پارش کرده بودم ، امروزم باهاش ماست روی صورتش رو پاک کردم،اگه من جاش بودم
سرمو تکون دادم و با این کار سعی کردم که اون حس رو فراموش کنم
خلاصه اون روز هم با تمام خوبی و بدی هاش تموم شد و مامان و بابا اونشب خونه نیومدن«رفته بودن مسافرت»
_________________________________
با جین جلوی در خونه منتظر نانا و دائه مین بودیم ، امروز صبح زودتر بیدار شده بودیم که قبل از اومدن ماشین های خصوصی ، خودمون تنهایی به دبیرستان بریم
نانا و دائه مین هم کم کم رسیدن و باهم به طرف دبیرستان به راه افتادیم
نمیدونم چند تا کوچه رو پشت سر گذاشته بودیم که به یه سوپر مارکت بزرگ رسیدیم ، از بچه ها خواستم صبر کنن و خودم وارد سوپری شدم
قصد داشتم ماست بخرم و این کارو هم انجام دادم
جین تقریبا میدونست قراره با این ماست و این یونیفرم پاره چکار کنم؟ واسه همین هیچی نگفت اما دائه مین و نانا مدام در مورد اون سوال میکردن و منم در جوابشون میگفتم که صبر کنن تا خودشون ببینن
چند دقیقه بعد که هوا تقریبا روشن شده بود به دبیرستان رسیدیم ، در دبیرستان بسته بود و ما اولین افرادی بودیم که به اونجا رسیده بودیم
چند دقیقه گذشت و ما همونوطر جلوی در وایستاده بودیم
دائه مین : اه ، پاهام خسته شد
جین :صبر کنید
بعد جین رفت و دور و بر دبیرستان رو یه نگاه انداخت و اومد
جینی : یه راه هست که وارد دبیرستان بشیم
نانا : خب...؟
جین : ولی سخته...!
دائه مین که خیلی خسته شده بود : مهم نیست...بگو
جین : میتونیم از طریق دیواری که پشت دبیرستانه وارد بشیم که البته اون دیوار به محوطه اختصاصی اکسو راه داره
نانا نیشخندی زد و گفت : دیوونه شده...!
جین : در غیر این صورت مجبورید تا وقتی که در مدرسه باز میشه همینجا سر پا وایستید
نانا : بهتر از اینه که جونمونو از دست بدیم
_صبرکنید ، اکسو که هنوز اینجا نیستن...! بیاید بریم ، اشکالی نداره
دائه مین : اره موافقم بیاید بریم
بعد من و دائه مین و جینی به طرف پشت دبیرستان به راه افتادیم
نانا که یکم عقب تر بود داد زد و گفت : یااااا ولی هرچی اتفاق افتاد پای شماستا
جینی : خیلی خب تو فقط بیا
نانا هم خودش رو به ما رسوند
رفتیم پشت دبیرستان ، اون قسمت یکم تاریک بود چون ساختمونای بلندی که در اون قسمت قرار داشتن باعث شده بودن که نور خورشید اون قسمت رو روشن نکنه
یه دیوار تقریبا کوتاه اونجا بود که همونطور که جین گفته بود پشت اون دیوار محوطه اختصاصی اکسو قرار داشت
خلاصه چهار نفری از دیوار بالا کشیدیم و وارد محوطه شدیم
کسی اونجا نبود ، یعنی درواقع *فکر میکردیم* که کسی اونجا نیست
وقتی وارد محوطه شدیم مشغول تکوندن لباسامون شدیم که خاکی شده بودن
+شما اینجا چکار میکنید؟؟؟
چهارنفری یهو خشکمون زد
آب دهنمون رو قورت دادیم و باهم به طرف صدا برگشتیم
کیونگسو بود
خیالم راحت شد و یه نفس عمیق کشیدم
کیونگسو یکم جلو اومد
کیونگ : شماها هیچوقت از تجربه هاتون استفاده میکنید???
دائه مین خندید و گفت : نه...!
جین : شما چرا انقد زود اومدید??
کیونگسو سرشو تکون داد و گفت : ، ما همیشه اینجاییم
نانا که چشم هاش از تعجب گرد شده بود گفت : چینجا؟«واقعا؟» یعنی شماها همینجا زندگی میکنید؟
کیونگسو خندید و گفت : نه داخل دبیرستان ، یه زیرزمین اینجاست که ما اونجا زندگی میکنیم
به هم یه نگاه از روی تعجب انداختیم و بعد دائه مین گفت : ما میتونیم اونجا رو ببینیم؟
کیونگسو : نه نه ! اصلا حرفش رو نزنید ! شما هیچوقت نباید وارد اونجا بشید
این حرفش کنجکاوی منو تحریک کرد،دلم میخواست هرچی زودتر بدونم اون تو چخبره؟
بحث رو ادامه ندادیم و راهمونو کشیدیم و رفتیم طرف سالن
یک ربع به ساعتی که باید دبیرستان باز میشد مونده بود و من مشغول کار گذاشتن اون جعبه ماست اونم روی در شدم«بالای در گذاشتم که اگه کسی در رو باز میکرد ماست روی سرش خالی میشد»
خلاصه اون چند دقیقه گذشت و طبق پیش بینی هایی که کرده بودیم باید اکسو اولین افرادی باشن که وارد سالن بشن
فقط دعامیکردم که اولین نفر سهون باشه که نقشم جواب بده
هرکدوم روی صندلی های خودمون نشستیم و منتظر این لحظه ی تماشایی شدیم
همونطور که انتظارمیرفت سهون اول از همه قرار گرفته بود و درحال باز کردن در سالن بود
صدا از هیچکی در نمیومد
که یهو سهون در رو باز کرد و جعبه ی ماست کاملا سر و صورت تمیزو جذابشو داغون کرد
چشم هاش رو بسته بود و این از روی خشمش بود
هیچی نمیگفت
دلم میخواست بخندم اما جلوی خودمو گرفتم ، با یه حالت ناراحت یونیفرمش رو که پاره کرده بودم از داخل کوله پشتیم بیرون اوردم وبه طرفش رفتم
با ناراحتی گفتم : آخی...حیف این ظاهر خوشگلت که ماستی شد!
بعد با یونیفرم پارش شروع کردم به پاک کردن ماست از روی صورتش
از عصبانیت داشت اتیش میگرفت
یونیفرمی به اون گرونی رو دیروز چسبی و پارش کرده بودم ، امروزم باهاش ماست روی صورتش رو پاک کردم،اگه من جاش بودم
- ۱۸.۷k
- ۰۴ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط