خلوت به رنگ عشق

سلام یارجان!
این نامه را در حالی مینویسم که نشسته ام سرسجاده رنگ پریده اتاق رست بیمارستان.
راستش یارجان از وقتی وارد خلوت من و خدا شدی، رابطه من و خدا هم رنگ دیگری گرفت...
همه حرفای دونفره ما حول اسم تو میگردد...
من و خدا گاهی مینشینیم سرسجاده و سفره دلمان را باز میکنیم برای هم...
من سراغ تو را از خدا میگیرم...
و تو هرگز نمیدانی چه ذوقی دارد شنیدن نام یارت در میان کلمات خدا...
از تو چه پنهان، گاهی هم خدا دلش که برایت پر میزند سراغت را از من میگیرد...
و من میدانم اینها بهانه است تا من بتوانم تمام عشقی که در دلم نهاده ام، ابراز کنم...
آخر میدانی یارجان!
هیچ گوشی محرمتر از گوش خدا نیست...
و من اینجا که میرسد بقچه دلم را باز میکنم و گاهی واژه کم می آورم...
و آخر این خلوت عاشقانه من میمانم و خدا و سلامی که از جانب تو روانه کربلا میکنم...
آنچه از من برای تو میماند همین سلام است...
راستی یارجان! از تو برای من چیزی مانده است!؟
#الهام_جعفری
#ممنوعه
دیدگاه ها (۴)

حاج سعید چه آتیشی زدی امشب به دلم...دلم لک زده برای کربلا......

یارجان!فکر نکن گذشتن از هرآنچه بر سر ما آمد ساده بود...من هن...

دلیل قانع کننده

‌‌امروز نیاز دارم که نامت را بر زبان بیاورمو مشتاق تک‌تک حرو...

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط