p14
p14
بادیگارد تهیونگ : قرررررررباااااااااااااان
ویو تهیونگ :
بعد اینکه به مین سو گفتم از جلو چشمام گمشو تفنگشو درآورد و شلیک کرد
که یهویی صدای بادیگارد رو شنیدم
یکی از تیرا به من خورد دوتای دیگش به بادیگاردم دیگه هیچی بعدش نفهمیدم و سیاهی...
ویو ا/ت :
حوصلم سر رفته بود رفتم میش اجوما
ا/ت : اجووومااااا
اجوما : جانم دخترم
ا/ت : میشه من برگ یکم دور بزنم ؟
اجوما : میدونی که ارباب عصبی میشه
ا/ت: زود بر میگردم قول می....
( صدای تلفن )
ا/ت : اجوما نمیخواد بیای خودم بر میدارم ...
اجوما : باش
+ الو ؟ بله ... چییییی؟؟؟؟ کدوووووم بیمارستاننن ؟؟؟ حالشون خوبن ؟؟ ال...الان میام !
اجوما : چی شده چیشده ؟؟؟؟؟
ا/ت : ارباب تیر خورده و و یکی از بادیگاردا توی کما رفته
اجوما : واااای نههههه منم الان میام
ا/ت : نه اجوما تو حواست به خونه باشه من میرم پیشش هرچی شد بهت خبر میدم
اجوما : باشه ولی لطفا بیخبرم نزاریاااا
ا/ت باشه باشه
+ سریع لباس پوشیدم و رفتم بیرون که یکی از بادیگاردا جلومو گرفت
بادیگارد : خانم متاسفم شما نمیتونید برید بیرون ارباب نمیزارن
+ ارباب تیر خورده بزارین برم بیمارستان اگه باور نمیکنین باهام بیاین
بادیگارد : من باهاتون میام
+ باشه فقط زود ماشینو روشن کن
+ رفتیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم بیمارستان
+ بدو بدو از در ورودی اومدم تو و به منشی اونجا گفتم ...
+ ببخشید اتاق آقای کیم تهیونگ کجاست؟؟؟
منشی : طبقه بالا سمت چپ اتاق ۲۱۴
+ ممنونم
+ بدو بدو رفتم سمت اتاق ۲۱۴ و واردش شدم که با بدن بی جون تهیونگ مواجه شدم
+ تهیونگ خوبی ( گریه )
_....
+ تهیونگ ؟؟؟
_...
+ دکتر اومد تو و گفت
دکتر : خانم آقای کیم خوابند تا یک ساعت دیگه بیدار میشن نگران نباشید ...
+ باشه باشه ممنونم (:
* نیم ساعت بعد
+ نیم ساعتی گذشته بودو همش داشتم نگاه میکردم تهیونگو
واقعا خیلی جذاب بود نمیتونستم ازش چشم بردارم اون موهای لختش و چشمای خوشگلش لبای خوشفرمش همش داشتم نگاش میکردم نمیدونم این چه حسی بود داشتم ولی هرچی بود حتی اگه عاشقم بودم نمیخواستم بهش بگم ...!
* نیم ساعت بعد
ویو تهیونگ :
کم کم چشمامو داشتم باز میکردم که دیدم یکی رو دستم خوابش برده نمیدونستم که دستم و کشیدم و دیدم سریع بلند شد دیدم ا/ت تعجب کرده بودم چرا اینجاعه...
لااااایک گااااایز (:
بادیگارد تهیونگ : قرررررررباااااااااااااان
ویو تهیونگ :
بعد اینکه به مین سو گفتم از جلو چشمام گمشو تفنگشو درآورد و شلیک کرد
که یهویی صدای بادیگارد رو شنیدم
یکی از تیرا به من خورد دوتای دیگش به بادیگاردم دیگه هیچی بعدش نفهمیدم و سیاهی...
ویو ا/ت :
حوصلم سر رفته بود رفتم میش اجوما
ا/ت : اجووومااااا
اجوما : جانم دخترم
ا/ت : میشه من برگ یکم دور بزنم ؟
اجوما : میدونی که ارباب عصبی میشه
ا/ت: زود بر میگردم قول می....
( صدای تلفن )
ا/ت : اجوما نمیخواد بیای خودم بر میدارم ...
اجوما : باش
+ الو ؟ بله ... چییییی؟؟؟؟ کدوووووم بیمارستاننن ؟؟؟ حالشون خوبن ؟؟ ال...الان میام !
اجوما : چی شده چیشده ؟؟؟؟؟
ا/ت : ارباب تیر خورده و و یکی از بادیگاردا توی کما رفته
اجوما : واااای نههههه منم الان میام
ا/ت : نه اجوما تو حواست به خونه باشه من میرم پیشش هرچی شد بهت خبر میدم
اجوما : باشه ولی لطفا بیخبرم نزاریاااا
ا/ت باشه باشه
+ سریع لباس پوشیدم و رفتم بیرون که یکی از بادیگاردا جلومو گرفت
بادیگارد : خانم متاسفم شما نمیتونید برید بیرون ارباب نمیزارن
+ ارباب تیر خورده بزارین برم بیمارستان اگه باور نمیکنین باهام بیاین
بادیگارد : من باهاتون میام
+ باشه فقط زود ماشینو روشن کن
+ رفتیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم بیمارستان
+ بدو بدو از در ورودی اومدم تو و به منشی اونجا گفتم ...
+ ببخشید اتاق آقای کیم تهیونگ کجاست؟؟؟
منشی : طبقه بالا سمت چپ اتاق ۲۱۴
+ ممنونم
+ بدو بدو رفتم سمت اتاق ۲۱۴ و واردش شدم که با بدن بی جون تهیونگ مواجه شدم
+ تهیونگ خوبی ( گریه )
_....
+ تهیونگ ؟؟؟
_...
+ دکتر اومد تو و گفت
دکتر : خانم آقای کیم خوابند تا یک ساعت دیگه بیدار میشن نگران نباشید ...
+ باشه باشه ممنونم (:
* نیم ساعت بعد
+ نیم ساعتی گذشته بودو همش داشتم نگاه میکردم تهیونگو
واقعا خیلی جذاب بود نمیتونستم ازش چشم بردارم اون موهای لختش و چشمای خوشگلش لبای خوشفرمش همش داشتم نگاش میکردم نمیدونم این چه حسی بود داشتم ولی هرچی بود حتی اگه عاشقم بودم نمیخواستم بهش بگم ...!
* نیم ساعت بعد
ویو تهیونگ :
کم کم چشمامو داشتم باز میکردم که دیدم یکی رو دستم خوابش برده نمیدونستم که دستم و کشیدم و دیدم سریع بلند شد دیدم ا/ت تعجب کرده بودم چرا اینجاعه...
لااااایک گااااایز (:
۲۲.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.