PART60

هوای پاریس بوی بارون خورده بود و خیابون‌ها برق افتاده بودند. برگ‌های پاییزی با هر نسیم روی سنگ‌فرش‌ها می‌چرخیدند و چراغ‌های زرد خیابون انعکاس‌شون رو هزار برابر دلنشین‌تر می‌کرد.

خانه تهیونگ پر از نور بود. صدای خنده و بوی شام تازه، فضا را گرم کرده بود.

رایا با لبخند روی مبل نشسته بود. موهای موج‌دارش روی شانه‌اش ریخته بودند و لبخندش مثل قبل زیبا… اما نگاهش، خسته بود.
کنارش، هانول با چشم‌هایی پر از برق شادی نشسته بود. او واقعاً خوشحال بود.

تهیونگ روی کاناپه مقابلشان لم داده بود و با شیطنت گفت:
«واقعاً نیازی نبود تو پاریس خونه بخرید! می‌تونستین همون اول بیاین این‌جا پیش من بمونین…»

هانول خندید و گفت:
«نه دیگه… هر کسی باید مستقل باشه، تهیونگ!»

تهیونگ لبخند زد و به رایا نگاه کرد.
«تو چی رایا؟ خونه‌تون رو دوست داری؟»

رایا نفس عمیقی کشید و لبخند زد.
«آره… خیلی آرومه. از شلوغی کره بهتره.»


بعد از شام، همه‌چیز پر از شوخی و خنده بود. هانول با تهیونگ درباره خریدهای فردا حرف می‌زد و تهیونگ با حالت کودکانه‌ای گفت:
«شما دوتا باید امشب این‌جا بمونید! این‌همه راه برگشتین، هوا هم که بارونی شده…»

اما هانول دستش را روی شانه‌اش زد و گفت:
«نه پسرم، مزاحم نمی‌شیم. باید برگردیم.»

تهیونگ اخم کرد.
«اهه! زورتون کردم، بمونین.»

رایا آرام لبخند زد. اما چشم‌هایش به پنجره دوخته شده بود. باران نم‌نم روی شیشه‌ها می‌کوبید و نور چراغ‌ها از لابه‌لای قطره‌ها می‌لرزید
***
هوای ماشین گرم بود
اما بیرون از ماشین پاییز مثل زمستان سرد شده بود.

هانول آرام گفت:
«چه هوای فوق‌العاده‌ای… بوی خاک بارون‌خورده، برگ‌های خیس… انگار پاریس همین حالا عاشق‌تر شده.»

رایا لبخند محوی زد. اما قلبش سنگین شده بود.
چشم‌هایش به خیابون خیره ماند.
باران…
چراغ قرمز…
صدای بوق ماشین‌ها…
و… آن نگاه عمیق.

"جونگ‌کوک… الان کجایی؟ هنوزم بارون که میاد یادم می‌افتی."
دیدگاه ها (۱)

PART61

PART62

PART59

PART58

...آذرماه، چه زود آمدیی؟ با آن نفس‌های سردبا خودت خاطره‌ها ر...

پارت : ۳۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط