سلام ema عزیز

سلام ema عزیز
دعواهای همیشگی کارگاه
داد و بیداد های بیخودی
خستگی روزانه
کاغذهایی که انتهای روز داخل سطل اشغال بایگانی می شوند
بدنبال پناهگاهی هستم
آرام نگاهم به سمت موبایل سوق پیدا میکند و تو را بهانه میکنم برای فرار از این همه بی حوصلگی
یادم میافتد که چشم انتظار صدای زنگ موبایل هستی
چشمانت برق میزند وقتی تصویر من روی صفحه نقش می‌بندد و لبخندت خانه میکند روی لبهایت .
بیقرار تر از همیشه ام
عین روزهای اول آشنایی
صدایت میکنم
سلام خوشبختی
و تو آرام میگویی سلام زندگی
میبینی چه تصویر زیبایی است.
چقدر نزدیک میشوی ... .
خیلی دور
خیلی نزدیک... .
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه »
دیدگاه ها (۷)

سلام ema عزیز بیا قصه بگیمتا واژه به واژه شعربیا ببافیم تا ب...

سلام ema عزیزسلام دارم از تو برای خودم تعریف میکنم .دارم از ...

سلام ema عزیز بگذار اینبار با پاییز بیایمانار به دست پر از ب...

سلام ema عزیز نمی دانم چه مرگم شده !ساعتها در تو خیره می شوم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط