سلام ema عزیز
سلام ema عزیز
سلام
دارم از تو برای خودم تعریف میکنم .
دارم از خودم میپرسم که چقدر دلت براش تنگ شده ؟
میدونی عین این دیوونه ها هر روز کارم شده چک کردن صفحه تلگرامت
حرفایی که به من زدی
دلبریایی که میکردی
قانونایی که میذاشتی و من دیوونه ام که سعی میکردم بعد چند دقیقه با گفتن حرفی لابه لای حرفام کل قانونای تو را دور بزنم و باز روز از نو و روزی از نو ، توام یواشکی می فهموندی به من که مرز قدغن ها را رد کردی باز .
الان داشتن کلیپ لارا فابین میدیدم
یادت یه روزی بهت گفتم چقدر شبیه اش هستی
تو خندیدی و آروم و یواش گارد گرفتی
گفتی من که از اون خیلی جوون ترم !!؟؟
موندم چی بگم
حرف دلم زدم و گفتم چرا تو را نمیشه به همه نشون داد ؟
تا بدونن تو بهترین هستی ؟
ساکت شدی
یهویی رفتی
زودتر از همیشه
مثل شبهای زمستون که صبح ش با کلی برف که روی زمین همه را غافلگیر میکنه
میدونی شاید قصه من و تو از بد فصلی شروع شد و نه من قهرمان قصه بودم که با اسب سفید بخوام سمت تو بیام و نه آدم بد قصه که با گیوتین اعدام میشد ،
همه قصه زندگی من فعلا توی حرفایی که بهت گفتم خلاصه و تکرار شده ، من واقعا دوست دارم و باز میگم باورش با تو .
هنوز عین دیوونه ها میام آخرین آهنگی را که برات فرستادم گوش میدم ، میبینم هنوز سین نکردی !!
نمیدونم ولی امیدوارم همیشه خوب باشی و کمی باورم کنی .
یادت برات تعریف کردم .
خانمی بهم گفت : عاشق شدی و برام نوشت عاقبت اسیر طعمه شدی ماهی زیبا ، خوش به حال ماهیگیرت .
راست میگفت من عاشقت شدم ولی میترسیدم
حتی به خودم ایمان نداشتم .
الان میفهمم که کجای قصه ام .
من هنوز منتظرت هستم
مثل همیشه.
مراقب خودت باش
شاعر احوال من ... .
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه»
سلام
دارم از تو برای خودم تعریف میکنم .
دارم از خودم میپرسم که چقدر دلت براش تنگ شده ؟
میدونی عین این دیوونه ها هر روز کارم شده چک کردن صفحه تلگرامت
حرفایی که به من زدی
دلبریایی که میکردی
قانونایی که میذاشتی و من دیوونه ام که سعی میکردم بعد چند دقیقه با گفتن حرفی لابه لای حرفام کل قانونای تو را دور بزنم و باز روز از نو و روزی از نو ، توام یواشکی می فهموندی به من که مرز قدغن ها را رد کردی باز .
الان داشتن کلیپ لارا فابین میدیدم
یادت یه روزی بهت گفتم چقدر شبیه اش هستی
تو خندیدی و آروم و یواش گارد گرفتی
گفتی من که از اون خیلی جوون ترم !!؟؟
موندم چی بگم
حرف دلم زدم و گفتم چرا تو را نمیشه به همه نشون داد ؟
تا بدونن تو بهترین هستی ؟
ساکت شدی
یهویی رفتی
زودتر از همیشه
مثل شبهای زمستون که صبح ش با کلی برف که روی زمین همه را غافلگیر میکنه
میدونی شاید قصه من و تو از بد فصلی شروع شد و نه من قهرمان قصه بودم که با اسب سفید بخوام سمت تو بیام و نه آدم بد قصه که با گیوتین اعدام میشد ،
همه قصه زندگی من فعلا توی حرفایی که بهت گفتم خلاصه و تکرار شده ، من واقعا دوست دارم و باز میگم باورش با تو .
هنوز عین دیوونه ها میام آخرین آهنگی را که برات فرستادم گوش میدم ، میبینم هنوز سین نکردی !!
نمیدونم ولی امیدوارم همیشه خوب باشی و کمی باورم کنی .
یادت برات تعریف کردم .
خانمی بهم گفت : عاشق شدی و برام نوشت عاقبت اسیر طعمه شدی ماهی زیبا ، خوش به حال ماهیگیرت .
راست میگفت من عاشقت شدم ولی میترسیدم
حتی به خودم ایمان نداشتم .
الان میفهمم که کجای قصه ام .
من هنوز منتظرت هستم
مثل همیشه.
مراقب خودت باش
شاعر احوال من ... .
«دست نوشته های ذهن یک دیوانه»
- ۸.۱k
- ۰۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط