داستان جالب
#داستان_جالب
شفای کافر
انوشیروان مجوسی اصفهانی در نزد خوارزمشاه مقام و منزلت بسیار داشت، او را به عنوان نماینده نزد سلطان سنجر فرستادند.
انوشیروان گرفتار ((برص)) ((بیماری پیس)) مرض بسیار شدیدی بود و می ترسید اگر با آن وضع نزد سلطان برود از او متنفر شود، و لذا وقتی در راه به طوس رسید شخصی به او گفت: اگر حضرت رضا (علیه السلام) را زیارت کنی و از او درخواست نمائی شفایت می دهد.
انوشیروان گفت: من کافر هستم و شاید خدام مانع ورود من به حرم شوند!
به او گفتند: لباست را تغییر بده تا از حال تو مطلع نشوند، او چنین کرد و در حرم مطهر و در حرم مطهر رضا (علیه السلام) تضرع و زاری کرد و شفای خود را تقاضا کرد.
چون از حرم مطهر بیرون آمد اثری از مرض در بدن خود ندید، لباسش را در آورد و بدن خود را نگاه کرد، اما اثری از مرض نبود، غش کرد و بر زمین افتاد و چون به هوش آمد مسلمانان شد و برای قبر مطهر آن حضرت صندوقی از نقره فراهم آورد و مال بسیاری نثار حرم کرد.
منبع:
کتاب علی فلسفی: ص 235.
شفای کافر
انوشیروان مجوسی اصفهانی در نزد خوارزمشاه مقام و منزلت بسیار داشت، او را به عنوان نماینده نزد سلطان سنجر فرستادند.
انوشیروان گرفتار ((برص)) ((بیماری پیس)) مرض بسیار شدیدی بود و می ترسید اگر با آن وضع نزد سلطان برود از او متنفر شود، و لذا وقتی در راه به طوس رسید شخصی به او گفت: اگر حضرت رضا (علیه السلام) را زیارت کنی و از او درخواست نمائی شفایت می دهد.
انوشیروان گفت: من کافر هستم و شاید خدام مانع ورود من به حرم شوند!
به او گفتند: لباست را تغییر بده تا از حال تو مطلع نشوند، او چنین کرد و در حرم مطهر و در حرم مطهر رضا (علیه السلام) تضرع و زاری کرد و شفای خود را تقاضا کرد.
چون از حرم مطهر بیرون آمد اثری از مرض در بدن خود ندید، لباسش را در آورد و بدن خود را نگاه کرد، اما اثری از مرض نبود، غش کرد و بر زمین افتاد و چون به هوش آمد مسلمانان شد و برای قبر مطهر آن حضرت صندوقی از نقره فراهم آورد و مال بسیاری نثار حرم کرد.
منبع:
کتاب علی فلسفی: ص 235.
۳۴۳
۰۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.