«عشق پولی پارت۴۳»
«عشق پولی پارت۴۳»
+هیون...هیون من متاسفم
از تخت خواب بلند شدی و رفتی سمتش ک شرو کرد ب اربده زدن
=ا.ت من برایی توچیمممم تومدرسههه دوست پسرتمم ولی تو خونههه برادر شوهرتمم؟؟؟منواقعا گیج شدممم (بعد از این جمله بغضش گرفت)مننن نمیفهمممم من نمیتونم درک کنم این موضوعو تو واقعا کی هستی منوچیت میبینی؟یروز دوست پسرت یروز عشقت؟
+هیون هیونمنتقصیری ندا..
=چیههه حتما میخوای بگی ک تقصیر داداشمههه؟داداشمم چ تقصیری دارهه مگه وقتیی تو ب من تو مدرسه نخخخ میدی داداشم میبینههه نمیبینهه تو خونههم ک ب داداشممم نخ میدی ا.ت تو عاشق کی من یا داداشممممم
+میخوای عاشقت باشمممم؟؟؟میخوای عاشقت باشممم؟بااون کارایی ک کردی میخوای عاشقت باشم؟من من اصلا تورو نمیشناسم تو ی متجاوزیی(نسبتا اروم)
هیوننزدیکت اومد جیمین از تخت بلند شد و اومدپشت هیون (دور بود)و هیون اومد درگوشت گفت
=اگه من متجاوزم پس چطور اون شب ک داداشم ت. سفر کاری بود اون کارو با رضایت خودت انجام دادی(صدای بم و اروم)
با حرفش چشمات گرد شد و از اتاق اومد بیرون
_توگوشت چی گفت(بهت ی نگاه شکدار کرد)من واقعا نمیدونستم همچین ادمی هستی ا.ت
+جیمین جیمین تروخدا منو ببخش بخدامن اونجوری کفکر میکنی نیستم من واقعا گیج شدم من از هیون خوشم نممیاد من من از تو خوشم میاد
با این حرفش ی نگاه طولانی بهم کردین و سکوتهمه جارو گرفت جیمین ی لحظه برای اولین بار ب هیون فکر نکردو فقط ب خودش فکر کرد ولی..هیون اونگوشه پشت در گوش میکردو اروم اشکمیریخت و رفت طرف خواهرت
=عزیزم من امروز نمیتونک صبحانه درس کنم مدرسه ندارم میای بریم صبحانه بخوریم؟؟بعدم بازی میکنیم
خواهرت:باشهههه(خوشحال)
+هیون...هیون من متاسفم
از تخت خواب بلند شدی و رفتی سمتش ک شرو کرد ب اربده زدن
=ا.ت من برایی توچیمممم تومدرسههه دوست پسرتمم ولی تو خونههه برادر شوهرتمم؟؟؟منواقعا گیج شدممم (بعد از این جمله بغضش گرفت)مننن نمیفهمممم من نمیتونم درک کنم این موضوعو تو واقعا کی هستی منوچیت میبینی؟یروز دوست پسرت یروز عشقت؟
+هیون هیونمنتقصیری ندا..
=چیههه حتما میخوای بگی ک تقصیر داداشمههه؟داداشمم چ تقصیری دارهه مگه وقتیی تو ب من تو مدرسه نخخخ میدی داداشم میبینههه نمیبینهه تو خونههم ک ب داداشممم نخ میدی ا.ت تو عاشق کی من یا داداشممممم
+میخوای عاشقت باشمممم؟؟؟میخوای عاشقت باشممم؟بااون کارایی ک کردی میخوای عاشقت باشم؟من من اصلا تورو نمیشناسم تو ی متجاوزیی(نسبتا اروم)
هیوننزدیکت اومد جیمین از تخت بلند شد و اومدپشت هیون (دور بود)و هیون اومد درگوشت گفت
=اگه من متجاوزم پس چطور اون شب ک داداشم ت. سفر کاری بود اون کارو با رضایت خودت انجام دادی(صدای بم و اروم)
با حرفش چشمات گرد شد و از اتاق اومد بیرون
_توگوشت چی گفت(بهت ی نگاه شکدار کرد)من واقعا نمیدونستم همچین ادمی هستی ا.ت
+جیمین جیمین تروخدا منو ببخش بخدامن اونجوری کفکر میکنی نیستم من واقعا گیج شدم من از هیون خوشم نممیاد من من از تو خوشم میاد
با این حرفش ی نگاه طولانی بهم کردین و سکوتهمه جارو گرفت جیمین ی لحظه برای اولین بار ب هیون فکر نکردو فقط ب خودش فکر کرد ولی..هیون اونگوشه پشت در گوش میکردو اروم اشکمیریخت و رفت طرف خواهرت
=عزیزم من امروز نمیتونک صبحانه درس کنم مدرسه ندارم میای بریم صبحانه بخوریم؟؟بعدم بازی میکنیم
خواهرت:باشهههه(خوشحال)
۳.۵k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.