عشق (پارت ۷۴)
جیمین: حالا با یه بوس ریز آرایشت پاک نمیشه
آروم لبمو میبوسه بعد از هم جدا میشیم
جیمین: بقول خودت بقیش برا شب * چشمک و خنده *
حرفو میپیچونم
مینجی: بیا بریم دیر شد
جیمین: *خنده*
// ویو یونا //
آمادم و با ذوق منتظر ته که میاد داخل اتاق
ته: عروس منو آماده کر...*هیپنوتیزم شده*
محوشم چون زیادی کراشه اونم چشم ازم بر نمیداره
باهاش ارتباط چشمی میگیرم ، بعد با خجالت چشمو بر میگردونم پایین
میخنده و چونمو میگیره بالا و دستشو دور کمرم حلقه میکنه
ته: قطعا تو زیبا ترین دختر این دنیایی
دوباره سرمو میندازم پایین
یونا: دیگه اینطوریام نیس *خنده*
ته: کی گفته نیست هست خیلی هم هست
یونا: *خنده*
// ویو راوی //
همشون میرن سمت یه کلیسا و چهار نفری به محراب میرن و کشیش خطبه عقد رو میخونه و اونارو زن و شوهر اعلام میکنه.
بعد به سمت تالار میرن، یونا دستشو دور بازوی ته و مینجی دستشو دور بازوی جیمین حلقه کرده بود ، باهم وارد تالار میشن، کلی دوربین سمتشون بود و ازشون فیلمبرداری میکرد.همه جا میشد خبرنگارا و آیدل ها و سلبریتی ها رو دید.
در آخر جشن هم یونا و ته و اون طرف جیمین و مینجی لبای همدیگه رو بوسیدن و همه تشویق میکردن، بعد از کادو ها و تبریک ها هر کدوم از زوج ها به خونه خودشون برگشتن.
//بعد از عروسی //
// خونه //
// ویو مینجی //
میریم خونه خود جیمین و میرم داخل اتاق اونم میاد
جیمین: خب خب شرو میکنیم
مینجی: حتما باید امشب باشه
جیمین: چی؟ لباس عوض کردنو میگم منحر*ف *قهقهه* مث که دلت میخوادا
مینجی: من غلط بکنم
سعی میکنم لباسمو عوض کنم
جیمین: *خنده* کمک نمیخوای عروس خانوم؟
مینجی: نه ممنون
جیمین: سخت نیس درآوردن اون؟
مینجی: نه
نیم ساعت تلاش میکنم تا زیپشو باز کنم
میبینم جیمین رفته دوش گرفته برگشته لباساشو پوشیده زو تخت نشسته نگام میکنه
مینجی: باش تسلیمم سخته بیا برام بازش کن
جیمین: *خنده* دیدی گفتم خب چرا لج میکنی؟
پشتمو میکنم بهش تا زیپ لباسمو باز کنه
گردنمو میبوسه و همزمان زیپ لباسمو باز میکنه
از رو لذت نفس نفس میزنم
کمک میکنه لبا*سمو کامل دربیارم
مینجی: ب......بس کن*نفس نفس*
جیمین: هیشششش
لبا*شو میذاره رو لب*ام و م*ک میزنه و همزمان ناخونشو آروم و قلقلکوار میکشه رو بدنم و تا پشت کمرم و دستشو دو کمرم حلقه و قفل میکنه
خلاصه در آخر بغلم میکنه و برام آهنگ میخونه و با موهام بازی میکنه و میخوابیم. (هرهرهر😂)
//ویو یونا //
میرم بالا سمت اتاق و ته هم میاد دنبالم، سمت اتاق که یهو منو میچسبونه به دیوار و لبا*مو میخـ*وره
میاد پایین تر و گر*دنمو م*ک میزنه و شرو میکنه به درآوردن لباسام و رو کل بدنم بو*سه های ریز و درشت میذاره.
یونا: اهــ*ـهههههه نکنننن
ته: هیسسسس
و به کارش ادامه میده
کمکم میکنه لباسامو عوض کنم، خودش بعد از دوش گرفتن میاد رو تخت و بغلم میکنه و لـ*بمو میبوسه منم همراهیش میکنم و بعد سرشو میکنه تو گر*دنم و همونجور میمونه، و میخوابیم. (بازم هرهرهر😂)
(( خودتون میدونین چیشد دیکه نیاز به توضیح نیس😁))
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
آروم لبمو میبوسه بعد از هم جدا میشیم
جیمین: بقول خودت بقیش برا شب * چشمک و خنده *
حرفو میپیچونم
مینجی: بیا بریم دیر شد
جیمین: *خنده*
// ویو یونا //
آمادم و با ذوق منتظر ته که میاد داخل اتاق
ته: عروس منو آماده کر...*هیپنوتیزم شده*
محوشم چون زیادی کراشه اونم چشم ازم بر نمیداره
باهاش ارتباط چشمی میگیرم ، بعد با خجالت چشمو بر میگردونم پایین
میخنده و چونمو میگیره بالا و دستشو دور کمرم حلقه میکنه
ته: قطعا تو زیبا ترین دختر این دنیایی
دوباره سرمو میندازم پایین
یونا: دیگه اینطوریام نیس *خنده*
ته: کی گفته نیست هست خیلی هم هست
یونا: *خنده*
// ویو راوی //
همشون میرن سمت یه کلیسا و چهار نفری به محراب میرن و کشیش خطبه عقد رو میخونه و اونارو زن و شوهر اعلام میکنه.
بعد به سمت تالار میرن، یونا دستشو دور بازوی ته و مینجی دستشو دور بازوی جیمین حلقه کرده بود ، باهم وارد تالار میشن، کلی دوربین سمتشون بود و ازشون فیلمبرداری میکرد.همه جا میشد خبرنگارا و آیدل ها و سلبریتی ها رو دید.
در آخر جشن هم یونا و ته و اون طرف جیمین و مینجی لبای همدیگه رو بوسیدن و همه تشویق میکردن، بعد از کادو ها و تبریک ها هر کدوم از زوج ها به خونه خودشون برگشتن.
//بعد از عروسی //
// خونه //
// ویو مینجی //
میریم خونه خود جیمین و میرم داخل اتاق اونم میاد
جیمین: خب خب شرو میکنیم
مینجی: حتما باید امشب باشه
جیمین: چی؟ لباس عوض کردنو میگم منحر*ف *قهقهه* مث که دلت میخوادا
مینجی: من غلط بکنم
سعی میکنم لباسمو عوض کنم
جیمین: *خنده* کمک نمیخوای عروس خانوم؟
مینجی: نه ممنون
جیمین: سخت نیس درآوردن اون؟
مینجی: نه
نیم ساعت تلاش میکنم تا زیپشو باز کنم
میبینم جیمین رفته دوش گرفته برگشته لباساشو پوشیده زو تخت نشسته نگام میکنه
مینجی: باش تسلیمم سخته بیا برام بازش کن
جیمین: *خنده* دیدی گفتم خب چرا لج میکنی؟
پشتمو میکنم بهش تا زیپ لباسمو باز کنه
گردنمو میبوسه و همزمان زیپ لباسمو باز میکنه
از رو لذت نفس نفس میزنم
کمک میکنه لبا*سمو کامل دربیارم
مینجی: ب......بس کن*نفس نفس*
جیمین: هیشششش
لبا*شو میذاره رو لب*ام و م*ک میزنه و همزمان ناخونشو آروم و قلقلکوار میکشه رو بدنم و تا پشت کمرم و دستشو دو کمرم حلقه و قفل میکنه
خلاصه در آخر بغلم میکنه و برام آهنگ میخونه و با موهام بازی میکنه و میخوابیم. (هرهرهر😂)
//ویو یونا //
میرم بالا سمت اتاق و ته هم میاد دنبالم، سمت اتاق که یهو منو میچسبونه به دیوار و لبا*مو میخـ*وره
میاد پایین تر و گر*دنمو م*ک میزنه و شرو میکنه به درآوردن لباسام و رو کل بدنم بو*سه های ریز و درشت میذاره.
یونا: اهــ*ـهههههه نکنننن
ته: هیسسسس
و به کارش ادامه میده
کمکم میکنه لباسامو عوض کنم، خودش بعد از دوش گرفتن میاد رو تخت و بغلم میکنه و لـ*بمو میبوسه منم همراهیش میکنم و بعد سرشو میکنه تو گر*دنم و همونجور میمونه، و میخوابیم. (بازم هرهرهر😂)
(( خودتون میدونین چیشد دیکه نیاز به توضیح نیس😁))
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
- ۶.۴k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط