عشق (پارت ۷۵)

// یک سال بعد //
// صب //
// ویو یونا //
با حالت تهوع وحشتناکی بیدار میشم خودمو سریع میرسونم به سرویس، که ته با شتاب من از خواب بیدار میشه میاد پیشم ولی چون درو قفل کردم نمیتونه بیاد تو ، در میزنه
ته: عشقم؟ خوبی؟
یونا: اوهوم، عوقققق
بعد از بالا آوردن (با عرض پوزش ) سرو صورتمو میشورم میام رو تخت میفتم
ته: چت شد یهو؟
یونا: نمیدونم * بیحال و نفس نفس زنان*
ته: بریم دکتر؟
یونا: نچ
ته: چرا؟
یونا: شاید بخاطر اینه که گشنمه و صبحونه نخوردم
ته: باشه بمون
دو دیقه ای با سینی پر میاد اتاق
ته: بفرما صبحونه *لبخند*
وافل که میذارم دهنم دوباره حالم بهم میخوره، بعد از برگشتن رو تخت دراز میکشم
ته: یونا بیا بریم دکتر، نگرانتم
یونا: بذار تا ظهر خوب نشدم بریم
ته: باش
یونا: خوبم نگران نباش برو به مصاحبت برس
ته: باشه عشقم ولی حالت بد شد بم زنگ بزن
یونا: چشم
لبمو میبوسه و بعد میره صبحونه میخوره و آماده میشه ، قبل رفتن سرمو میبوسه و میره، منم سعی میکنم بخوابم، بعد از یه ساعت چرت دیگه خوابم نبرد تصمیم گرفتم مصاحبه رو ببینم

// ویو مینجی //
قبل جیمین بیدار شدم و رفتم حموم، بعد حدود یه ساعت از حموم میام بیرون، همونجور که حوله رو دور خودم پیچیدم میشینم رو صندلی جلوی میز آرایش و به روتین موهام رسیدگی میکنم
آروم جوری که نفهمم میاد گردنمو از پشت میبوسه
مینجی: هییییییی یا خدا ترسیدم
فوری برمیگردم و نگاش میکنم
جیمین: *خنده* صب بخیر عشقم
مینجی: صبح بخیر پادشاه من
برمیگردم و به ادامه کارم میرسم
مینجی: عشقم تو برو صبحونتو بخور من یخورده کارم طول میکشه
جیمین: بدون تو؟ هرگززز
مینجی: *میخندم* فدات شم مرد من
جیمین: خدا نکنه، قربونت بشم
کمکم میکنه بعد موهام روتین صورت و دستمم انجام میدم
مینجی: حالا برو من لوسیون بدنمو بزنم
جیمین: نع * با شیطنت*
میشینه رو تخت
مینجی: وای خدا باز شروع شد... برو دیگه
جیمین: الان خجالتت برا چیه؟ *خنده*
مینجی: خجالت نمیکشم از تو میترسم هنوز بخاطر دیشب بدن درد دارم*خنده* اگه هم میمونی بمون ولی کاری نکن خب؟
جیمین: اونش دست من نیس *خنده*
مینجی: پررو دیشب بست نبود
جیمین: نع *پوزخند*
بالشت رو سمتش پرت میکنم
جیمین: *خنده* باشه رفتم ولی قبلش
مینجی: چی؟
میاد گردنمو میبوسه
جیمین: منتظرم زود بیا *لبخند*
مینجی: باشه
میره منم کارم تموم میشه و یه تاپ شلوارک میپوشم و میرم پیشش
منتظرم نشسته بود سر میز و کلش تو گوشی بود، میرم و میشینم رو پاش
جیمین: اووووو چه عجب اومدی خانوم خوشگله
مینجی: *میخندم* ببخشید خیلی منتظر موندی
جیمین: نه بابا خیلیم نبود
از پشت گردونمو میبوسه، بدنم میلرزه ، سرمو برمیگردونه و لبمو میبوسه
جیمین: به به چه صبحونه خوشمزه ای *چشمک*
مینجی: *میخندم* منح*رف
جیمین: *خنده*
مینجی: بیا صبحونمونو بخوریم خیلی گرسنمه تو هم دیرت میشه امروز مصاحبه داری
جیمین: اوهوم
غذا میذاره جلوم و شرو میکنیم به خوردن و بعد صبحونه بهم کمک میکنه ظرفارو جم کنم
مینجی: برو به مصاحبت برس فقط بفهمم با هالزی گرم گرفتی من میدونمو تو

~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
دیدگاه ها (۲)

عشق (پارت ۷۶)

جرررررررررررر

عشق (پارت ۷۴)

عشق (پارت ۷۳)

وقتی از کمپانی بر میگردند میبینن با بچتون تو بغل هم

قلدر مدرسه ( پارت ۱۶ )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط