اون وقتا هرکی منو میدید عاشق موهام می شد!
اون وقتا هرکی منو میدید عاشق موهام می شد!
انقدر بلند و پرپشت بود که با گیره و کلیپس بسته نمی شد.
با یک جَعد اغوا کننده که هر نگاهی رو جلب می کرد...
مشکی و براق...
سال آخر مدرسه چندتا از همکلاسی هام عقد کردن. چند روز بعد که برای کنکور دور هم جمع شدیم دیدم کلی تغییر کردن. موهای همشون مش بود و موج رنگی موهاشون بهم حس خوبی میداد.
تا چند سال پیش زیاد رسم نبود دخترها مو رنگ کنند. اما به نظر من این مساله کاملا شخصی بود، فکر می کردم موهام با چند تکه مش زیباتر می شه. حتی از تصورشم لذت می بردم...
بعد از کنکور به مادرم گفتم میخوام موهام رو رنگ کنم
مخالفت کرد و دلیلشم این بود که "اگه از الان موهاتو رنگ کنی وقتی همسن من شی دیگه مویی برات نمونده. موهات میریزه...موهای به این قشنگی...هیچی مشکی نمیشه... حداقل صبر کن موهات سفید شه بعد ...."
چند بار دیگه هم که بحثش رو پیش کشیدم باز همین هارو تحویلم داد
عادت نداشتیم روی حرف بزرگتر حرف بزنیم. و خب همیشه حرف مادر حجت بود. قبول کردم که با رنگ کردن، موهای قشنگمو از دست می دم و با اینکه گاهی خودمو با موهای موج دار روشن تصور می کردم اما کم کم ذوقش از سرم افتاد...
.
حالا خیلی سال گذشته... چند وقت پیش یک قرار دوستانه داشتیم. با همکلاسیای سال آخر مدرسه. گذر زمان هممونو تغییر داده بود. جا افتاده شده بودیم. حالا بیشترشون بچه داشتن و حالت های مادرانه جای شیطنتاشونو گرفته بود. ناخودآگاه یاد این خاطره افتادم.خندم گرفت.رفتم جلوی آیینه و دیدم با اینکه الان موهام مشه، همونجوری که اون موقع ها دوست داشتم، ولی انگار اصلا قشنگ نبود! موهام درخشش و زیبایی قبلشو نداشت، ضمن اینکه موهای من از همشون کمتر شده بود...
بغض مسخره ای گلومو گرفت. از اونجا مستقیم رفتم آرایشگاه و موهامو مشکی کردم.
وقتی رسیدم خونه مادر منتظرم بود. روسریم افتاد، دستمو بردم لای موهام و لبخند زدم...
گفت هیچی مشکی نمیشه
اما هیچوقت غمی که پشت لبخندم بودو نفهمید
می خوام بگم هیچوقت بخاطر ترس از دست دادن چیزی که برات مهمه از کاری که دوست داری نگذر... چون هیچ تضمینی وجود نداره که بی هیچ دلیلی هم از دستش ندی...
اگر همون موقع که موهام قشنگ بود رنگشون می کردم...
اگر همون موقع که عاشقش شدم بهش می گفتم...
شاید بازم از دستشون میدادم
اما حداقل الان که بهشون فکر میکردم
احساس بهتری داشتم
. #اهورا_فروزان
انقدر بلند و پرپشت بود که با گیره و کلیپس بسته نمی شد.
با یک جَعد اغوا کننده که هر نگاهی رو جلب می کرد...
مشکی و براق...
سال آخر مدرسه چندتا از همکلاسی هام عقد کردن. چند روز بعد که برای کنکور دور هم جمع شدیم دیدم کلی تغییر کردن. موهای همشون مش بود و موج رنگی موهاشون بهم حس خوبی میداد.
تا چند سال پیش زیاد رسم نبود دخترها مو رنگ کنند. اما به نظر من این مساله کاملا شخصی بود، فکر می کردم موهام با چند تکه مش زیباتر می شه. حتی از تصورشم لذت می بردم...
بعد از کنکور به مادرم گفتم میخوام موهام رو رنگ کنم
مخالفت کرد و دلیلشم این بود که "اگه از الان موهاتو رنگ کنی وقتی همسن من شی دیگه مویی برات نمونده. موهات میریزه...موهای به این قشنگی...هیچی مشکی نمیشه... حداقل صبر کن موهات سفید شه بعد ...."
چند بار دیگه هم که بحثش رو پیش کشیدم باز همین هارو تحویلم داد
عادت نداشتیم روی حرف بزرگتر حرف بزنیم. و خب همیشه حرف مادر حجت بود. قبول کردم که با رنگ کردن، موهای قشنگمو از دست می دم و با اینکه گاهی خودمو با موهای موج دار روشن تصور می کردم اما کم کم ذوقش از سرم افتاد...
.
حالا خیلی سال گذشته... چند وقت پیش یک قرار دوستانه داشتیم. با همکلاسیای سال آخر مدرسه. گذر زمان هممونو تغییر داده بود. جا افتاده شده بودیم. حالا بیشترشون بچه داشتن و حالت های مادرانه جای شیطنتاشونو گرفته بود. ناخودآگاه یاد این خاطره افتادم.خندم گرفت.رفتم جلوی آیینه و دیدم با اینکه الان موهام مشه، همونجوری که اون موقع ها دوست داشتم، ولی انگار اصلا قشنگ نبود! موهام درخشش و زیبایی قبلشو نداشت، ضمن اینکه موهای من از همشون کمتر شده بود...
بغض مسخره ای گلومو گرفت. از اونجا مستقیم رفتم آرایشگاه و موهامو مشکی کردم.
وقتی رسیدم خونه مادر منتظرم بود. روسریم افتاد، دستمو بردم لای موهام و لبخند زدم...
گفت هیچی مشکی نمیشه
اما هیچوقت غمی که پشت لبخندم بودو نفهمید
می خوام بگم هیچوقت بخاطر ترس از دست دادن چیزی که برات مهمه از کاری که دوست داری نگذر... چون هیچ تضمینی وجود نداره که بی هیچ دلیلی هم از دستش ندی...
اگر همون موقع که موهام قشنگ بود رنگشون می کردم...
اگر همون موقع که عاشقش شدم بهش می گفتم...
شاید بازم از دستشون میدادم
اما حداقل الان که بهشون فکر میکردم
احساس بهتری داشتم
. #اهورا_فروزان
۱۰.۸k
۰۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.