هر بار خواست چای بریزد نمانده ای

هر بار خواست چــــای بریزد نمانده ای

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

تنهادلش خوش است به اینکه یکی دوبار

بــا  واسطــه  سلام  برایش  رسانده ای

حالا صدای او به خودش هم نمی رسد

از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست

گفتند باز روســـــری ات  را  تکـــانده ای

می رقصـــی و برات مهم نیست مرگشان

مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای

بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من...

امروز عصر چــــای ندارم ... تو مانده ای
دیدگاه ها (۶)

خدمت شروع شد، تاریک و تـو بـه تـوبی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو...

خانه آیت الله هاشمی+عکسعکس زیر مربوط به سر درب منزل خانواده ...

من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشیتو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و...

با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواهعشق کاری کرده که تبری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط