آمد اما در نگاهش دیگر آن گرما نبود
آمد اما در نگاهش دیگر آن گرما نبود
موج خواهش بود و اما بستر دریا نبود
آنچه میدیدم خیالی خالی از دلبستگی
انعکاس روح او در روح من زیبا نبود
حس این ویرانگی ها در دلم آوار شد
مثل قبلا در دلش دلواپسی پیدا نبود
روزهای بی نصیبی پتک دارد میشود
پس چگونه میشود آشفتهای شیدا نبود؟
رو به روی آینه انکار دارم میشوم
سایهها را یک نشانی از منِ تنها نبود
در میان آسمان، گاهی زمین، پر میکشم
کاش سهمم زندگی با زجر در دنیا نبود
موج خواهش بود و اما بستر دریا نبود
آنچه میدیدم خیالی خالی از دلبستگی
انعکاس روح او در روح من زیبا نبود
حس این ویرانگی ها در دلم آوار شد
مثل قبلا در دلش دلواپسی پیدا نبود
روزهای بی نصیبی پتک دارد میشود
پس چگونه میشود آشفتهای شیدا نبود؟
رو به روی آینه انکار دارم میشوم
سایهها را یک نشانی از منِ تنها نبود
در میان آسمان، گاهی زمین، پر میکشم
کاش سهمم زندگی با زجر در دنیا نبود
۱۵۵
۰۴ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.