پارت دوم رمان وقتی دوست برادرته
پارت دوم رمان وقتی دوست برادرته:
خلاصه رفتن سر تمرین و مبارزه هم کردن.
ویو بعد از باشگاه.
ات و مانا با هم راه میوفتن برن خونه ات تو راه با مانا خیلی شوخی میکنه مانا هم همش میخنده بالاخره میرسه به خداحافظی.
+: مانا جونم وقته خداحافظی
مانا: خداحافظ عشقم
+: باشه بای بای بیبی
ات و مانا از هم جدا میشن ات وارد خونه که میشه.
یا ابوالفضل چند تا پسرن؟
یک دو سه چهار پنج شیش هفت.
هفت تا اینا دیگه کین یکیشون که برادر خودمه این شیشی تای دیگه کین؟
+: سلام
یونگی: سلام اجی اینا دوستامن اون نامجون اون تهیونگ اون جونگکوک و...(بقیه رو خودتون میدونید دیگه)
+: خوشبختم
نامی: همچنین
کوک: منم همینطور
ویو ات
رفتم تو اتاقم و لباس تکواندو هامو در اوردم، رفتم حموم و کیسه کشیدم بعد از بیست دقیقه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و لباسامو تن کردم.
رفتم تو حال اون هفت اسکل نشستن دارن با هم حرف میزنن جیمین یه نگاهی بهم کرد و به پوزخند زد منم یه نگاه سرتاپا بهش کردم و چشامو چرخوندم، رفتم تو اشپز خونه یه چیزی برا خودم درست کردم خوردم...
ادامه دارد...
خلاصه رفتن سر تمرین و مبارزه هم کردن.
ویو بعد از باشگاه.
ات و مانا با هم راه میوفتن برن خونه ات تو راه با مانا خیلی شوخی میکنه مانا هم همش میخنده بالاخره میرسه به خداحافظی.
+: مانا جونم وقته خداحافظی
مانا: خداحافظ عشقم
+: باشه بای بای بیبی
ات و مانا از هم جدا میشن ات وارد خونه که میشه.
یا ابوالفضل چند تا پسرن؟
یک دو سه چهار پنج شیش هفت.
هفت تا اینا دیگه کین یکیشون که برادر خودمه این شیشی تای دیگه کین؟
+: سلام
یونگی: سلام اجی اینا دوستامن اون نامجون اون تهیونگ اون جونگکوک و...(بقیه رو خودتون میدونید دیگه)
+: خوشبختم
نامی: همچنین
کوک: منم همینطور
ویو ات
رفتم تو اتاقم و لباس تکواندو هامو در اوردم، رفتم حموم و کیسه کشیدم بعد از بیست دقیقه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و لباسامو تن کردم.
رفتم تو حال اون هفت اسکل نشستن دارن با هم حرف میزنن جیمین یه نگاهی بهم کرد و به پوزخند زد منم یه نگاه سرتاپا بهش کردم و چشامو چرخوندم، رفتم تو اشپز خونه یه چیزی برا خودم درست کردم خوردم...
ادامه دارد...
- ۳.۹k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط