داستان مباهله (۲)

ابوحارثه اسقف وفد نجران که این منظره را دید، گفت:

به خدا قسم که همانند پیامبران به مباهله آمده است و چون به او گفتند که #مباهله را شروع کند گفت:

من در برابر این چهره‏ ها جرئت مباهله ندارم و می‏ترسم راستگو باشد که در این صورت اگر مباهله کنم یک سال نمی‏گذرد مگر اینکه در دنیا هیچ نصرانی پیدا نمی‏شود. آنگاه خطاب به پیامبر اسلام گفت: ای ابوالقاسم ما با تو مباهله نمی‏کنیم و با تو مصالحه می‏کنیم.

این بود که صلحنامه ‏ای میان دو طرف نوشته شد و طبق آن، نصارای نجران متعهد شدند که هر سال دوهزار دست لباس که هر یک به قیمت تقریبی چهل درهم باشد به مسلمانان بدهند و نیز اگر جنگی اتفاق افتاد سی عدد زره جنگی و سی عدد نیزه و سی رأس اسب به عنوان امانت در اختیار مسلمانان قرار بدهند که پس از جنگ به خودشان عودت داده شود.

روایت شده است که #اسقف_نجران گفته بود:

من قیافه‏ هایی را می‏بینم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جای خود بکَند، کوه کنده می‏شود، با آنان مباهله نکنید که هلاک می‏شوید و تا روز قیامت یک #نصرانی در روی زمین پیدا نمی‏شود. و پیامبر گفته بود: به خدا قسم اگر مباهله می‏کردند، به صورت میمون و خوک مسخ می‏شدند و در میان آتش می‏سوختند و سالی نمی‏گذشت مگر اینکه تمام نصاری هلاک می‏شدند.

و نیز روایت شده که گروه نصاری به نجران برگشتند. چندی نگذشت که عاقب و سید خدمت پیامبر رسیدند و مسلمان شدند و هدایایی به آن حضرت تقدیم کردند.
دیدگاه ها (۱)

آقای من سلامزیباترین بهانه دنیای من سلامعلاج دل بی قرارم توی...

خیالم راحتهاز چیزی #نمیترسممیدونم هر چی بشهخودت #مراقبم هستی...

داستان #مباهله (۱)

سلام #آقا_جانچقَدَر خوب که از #حال_دلم با خبریآخر این #بغض ز...

فاطمه واژه ی بی خاتمه

❕آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن مى‌نویسد: أنه لما یجب على غضب عمر...

رسالت اصلی حوزه‌های علمیه، مجتهدپروری است / شارع مقدس آموزگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط