اکیپ ایدل ها پارت نهم
#اکیپ_ایدل_ها
#پارت_نهم
#جویی
با ضربه محکمی تو کمرم بیدار شدم
آییییی...
آیییییییییییییی..
کمرم نابود شد...
پای تهیونگ محکم خورد تو کمرم
چشمامو باز کردم و تهیونگو دیدم
یا خدا من چرا پیش این خوابیدم
تازه همه چیز یادم اومد کل اتفاقایه دیشب
'''"دیشب''''
یهو از خواب پریدم و یه جیغ خفیف زدم
تهیونگ:چی شده؟اتفاقی افتاده؟چیزی نیست من اینجام...
بدنم خیس عرق شده بود ، نفس نفس میزدم ، کابوس دیده بودم اما یادم نمیاد چی بود
یهو در باز شد و هشت تا ادم جلومون ظاهر شدن ، سانا سریع خودشو انداخت رو تخت و بقلم کرد
سانا:چیزی نیست عزیزم ، ما کنارتیم
یونگی با حالت خوابآلود گفت:اینجا چه خبره ته؟
تهیونگ:چیزی نیست فقط کابوس دیده
یونگی :اها پس خدافظ من برم بخوابم
نگرانی رو تو چشمایه سانا و لیسا میدیم ، خیلی نگرانم شده بودن
من: ببخشید نگرانتون کردم ، لطفاً برید بخوابید
کوکی گفت:جویی اگه چیزی لازم داشتی حتما خبرمون کن
من: حتماً کوک
همه رفتن ، فقط من و ته مونده بودیم
یهو یه دست با یه جفت لباس جدید جلوم ظاهر شد
تهیونگ:بیا اینا رو بپوش لباسات دیگه کثیف شده
لباسا رو ازش گرفتم و رفتم داخل حموم و لباسام رو عوض کردم
هنوز سرم درد میکرد ، ته رو تخت نشسته بود و فکر میکرد
من: ببخشید ، من واقعا متاسفم
تهیونگ:عیب نداره ، دوستا واسه هم همه کار میکنن
رفتم کنارش نشستم
تهیونگ: خیلی حس بدیه مگه نه!؟
من:گاهی وقتا فکر میکنم دارم میمیرم ، خودت هم سگ داری میفهمی چی میگم...
تهیونگ:اگه یه روز یوناتان بمیره...
من:تا وقتی نمرده به این چیزا فکر نکن ، فقط باهاش خوش بگذرون و دوسش داشته باش
اروم دراز کشیدم ، خوابم نمیبرد ، همینجوری داشتم فکر میکردم که تهیونگ بهم گفت ، اگه بیداری بیا بریم یه کاری کنیم من خوابم نمیره...
بهش نگاه کردم و یه لبخند گشاد زدم و گفتم باشه
رفتیم تو سالن اروم میرفتیم تا کسی بیدار نشه...
تهیونگ:چیکار کنیم؟
من:نمیدونم
تهیونگ:نظرت درباره فیلم چیه؟
من:عالی
تهیونگ:خب صبر کن برم از اتاق کوک بیارم چون فیلما تو اتاق اونه...
من : باش
اروم رفت ، و چند دقیقه بعد برگشت ، اما مشکل اینجا بود که ته یه نفر رفته بود اما سه نفر برگشت
جیمین:تو هم خوابت نمیره مگه نه ، دیدم صدای خنده از اتاق کوک میاد رفتم دیدم دارن فیلم انتخاب میکنن ، وقتی گفتن میخوان فیلم ببینن منم اومدم
من:خوب کاری کردی😁
کوک:تهیونگ هم از بس پر سر و صدا دنبال فیلم میگشت منم بیدار شدم گفتم بیام با هم ببینیم
، یهو صدای لیسا و سانا رو شنیدیم...
سانا و لیسا: بدن ما میخواین فیلم ببینین؟
من: خب شما هم بیاین ،
جیمین: خب فیلم مثبت۱۸میخواین ، یا کمدی ، یا عاشقانه ، یا اکشن ، یا ترسناک
بعد کلی جنگ و دعوا قرار شد فیلم ترسناک ببینیم...
نظرتون چیه؟
نظری دارید بگید...
#پارت_نهم
#جویی
با ضربه محکمی تو کمرم بیدار شدم
آییییی...
آیییییییییییییی..
کمرم نابود شد...
پای تهیونگ محکم خورد تو کمرم
چشمامو باز کردم و تهیونگو دیدم
یا خدا من چرا پیش این خوابیدم
تازه همه چیز یادم اومد کل اتفاقایه دیشب
'''"دیشب''''
یهو از خواب پریدم و یه جیغ خفیف زدم
تهیونگ:چی شده؟اتفاقی افتاده؟چیزی نیست من اینجام...
بدنم خیس عرق شده بود ، نفس نفس میزدم ، کابوس دیده بودم اما یادم نمیاد چی بود
یهو در باز شد و هشت تا ادم جلومون ظاهر شدن ، سانا سریع خودشو انداخت رو تخت و بقلم کرد
سانا:چیزی نیست عزیزم ، ما کنارتیم
یونگی با حالت خوابآلود گفت:اینجا چه خبره ته؟
تهیونگ:چیزی نیست فقط کابوس دیده
یونگی :اها پس خدافظ من برم بخوابم
نگرانی رو تو چشمایه سانا و لیسا میدیم ، خیلی نگرانم شده بودن
من: ببخشید نگرانتون کردم ، لطفاً برید بخوابید
کوکی گفت:جویی اگه چیزی لازم داشتی حتما خبرمون کن
من: حتماً کوک
همه رفتن ، فقط من و ته مونده بودیم
یهو یه دست با یه جفت لباس جدید جلوم ظاهر شد
تهیونگ:بیا اینا رو بپوش لباسات دیگه کثیف شده
لباسا رو ازش گرفتم و رفتم داخل حموم و لباسام رو عوض کردم
هنوز سرم درد میکرد ، ته رو تخت نشسته بود و فکر میکرد
من: ببخشید ، من واقعا متاسفم
تهیونگ:عیب نداره ، دوستا واسه هم همه کار میکنن
رفتم کنارش نشستم
تهیونگ: خیلی حس بدیه مگه نه!؟
من:گاهی وقتا فکر میکنم دارم میمیرم ، خودت هم سگ داری میفهمی چی میگم...
تهیونگ:اگه یه روز یوناتان بمیره...
من:تا وقتی نمرده به این چیزا فکر نکن ، فقط باهاش خوش بگذرون و دوسش داشته باش
اروم دراز کشیدم ، خوابم نمیبرد ، همینجوری داشتم فکر میکردم که تهیونگ بهم گفت ، اگه بیداری بیا بریم یه کاری کنیم من خوابم نمیره...
بهش نگاه کردم و یه لبخند گشاد زدم و گفتم باشه
رفتیم تو سالن اروم میرفتیم تا کسی بیدار نشه...
تهیونگ:چیکار کنیم؟
من:نمیدونم
تهیونگ:نظرت درباره فیلم چیه؟
من:عالی
تهیونگ:خب صبر کن برم از اتاق کوک بیارم چون فیلما تو اتاق اونه...
من : باش
اروم رفت ، و چند دقیقه بعد برگشت ، اما مشکل اینجا بود که ته یه نفر رفته بود اما سه نفر برگشت
جیمین:تو هم خوابت نمیره مگه نه ، دیدم صدای خنده از اتاق کوک میاد رفتم دیدم دارن فیلم انتخاب میکنن ، وقتی گفتن میخوان فیلم ببینن منم اومدم
من:خوب کاری کردی😁
کوک:تهیونگ هم از بس پر سر و صدا دنبال فیلم میگشت منم بیدار شدم گفتم بیام با هم ببینیم
، یهو صدای لیسا و سانا رو شنیدیم...
سانا و لیسا: بدن ما میخواین فیلم ببینین؟
من: خب شما هم بیاین ،
جیمین: خب فیلم مثبت۱۸میخواین ، یا کمدی ، یا عاشقانه ، یا اکشن ، یا ترسناک
بعد کلی جنگ و دعوا قرار شد فیلم ترسناک ببینیم...
نظرتون چیه؟
نظری دارید بگید...
۸.۸k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.