اکیپ ایدل ها
#اکیپ_ایدل_ها
#پارت_دهم
#جویی
لیسا و کوک رفتن کلی پتو اوردن ، جیمین و سانا هم رفتن کلی خوراکی اوردن
لیسا و سانا و کوک رو مبل سه نفره نشستن
جیمین هم ولو شد رو مبل یک نفره ، من و ته هم نشستیم رو زمین
فیلم شروع شد ، انتظار نداشتم اینقدر ترسناک باشه
سانا و لیسا هم که داشتن میمردن
جیمین هم سرش تو گوشیش بود و هیچی از فیلم نمیدید
کوک هم انگار داشت فیلم اکشن میدید ، خیلی خوشحال بود اصلا نمیترسید
تهیونگ هم محو فیلم شده بود
لیسا:سانا این فقط یه فیلمه و واقعی نیست ، مگه نه؟
سانا:اره اینا همش تخیلیه.
کوک:نه بابا این فیلمه بر اساس واقعیت ساخته شده و ممکنه این اتفاقات واسه همه ما بیفته.
کوک اینو گفت و خنده شیطانی کرد ، سانا و لیسا هم سکته قلبی رو زدن.
بلاخره فیلم تموم شد هر کس رفت تو اتاقش
رو تخت دراز کشیدم .
تهیونگ هم بالشتش رو برداشت رفت تا رو مبل بخوابه
لامپا که خاموش شد حس بدی بهم دست داد، همش صحنه های فیلمه میومد جلوی چشمم
ای کاش چه یونگ بود تا میتونستم دستشو بگیرم
وای خیلی شرایط بدی بود
واقعا میترسیدم
چاره ای ندلشتم
رفتم بالای سر ته
من:تهیونگ، تهیونگ...
میشه بیدار بشی من میترسم لطفاً امشب پیش من بخواب.
تهیونگ هم بی چون و چرا اومد
اروم رو تخت دراز کشید و منم کنارش
تهیونگ واقعا دوست مهربون و خوب و جذابی بود.
کم کم چشمامو بستم و خوابیدم
٫٫٫صبح٫٫٫
تهیونگ پاشو پات رفت تو کمرم ، چرا اینجوری میخوابی؟
تهیونگ: ببخشید من کلا همینجوری میخوابم
دست و صورتمونو شستیم و رفتیم بیرون ، همه بیدار بودن و داشتن صبحونه میخوردن
من:لیسا ، سانا صبحونتونو بخورین تا برگردیم
نامجون :پس من میرسونمتون
من: ممنونم نامجون
نظرتون چیه؟!
نظر بدید....
#پارت_دهم
#جویی
لیسا و کوک رفتن کلی پتو اوردن ، جیمین و سانا هم رفتن کلی خوراکی اوردن
لیسا و سانا و کوک رو مبل سه نفره نشستن
جیمین هم ولو شد رو مبل یک نفره ، من و ته هم نشستیم رو زمین
فیلم شروع شد ، انتظار نداشتم اینقدر ترسناک باشه
سانا و لیسا هم که داشتن میمردن
جیمین هم سرش تو گوشیش بود و هیچی از فیلم نمیدید
کوک هم انگار داشت فیلم اکشن میدید ، خیلی خوشحال بود اصلا نمیترسید
تهیونگ هم محو فیلم شده بود
لیسا:سانا این فقط یه فیلمه و واقعی نیست ، مگه نه؟
سانا:اره اینا همش تخیلیه.
کوک:نه بابا این فیلمه بر اساس واقعیت ساخته شده و ممکنه این اتفاقات واسه همه ما بیفته.
کوک اینو گفت و خنده شیطانی کرد ، سانا و لیسا هم سکته قلبی رو زدن.
بلاخره فیلم تموم شد هر کس رفت تو اتاقش
رو تخت دراز کشیدم .
تهیونگ هم بالشتش رو برداشت رفت تا رو مبل بخوابه
لامپا که خاموش شد حس بدی بهم دست داد، همش صحنه های فیلمه میومد جلوی چشمم
ای کاش چه یونگ بود تا میتونستم دستشو بگیرم
وای خیلی شرایط بدی بود
واقعا میترسیدم
چاره ای ندلشتم
رفتم بالای سر ته
من:تهیونگ، تهیونگ...
میشه بیدار بشی من میترسم لطفاً امشب پیش من بخواب.
تهیونگ هم بی چون و چرا اومد
اروم رو تخت دراز کشید و منم کنارش
تهیونگ واقعا دوست مهربون و خوب و جذابی بود.
کم کم چشمامو بستم و خوابیدم
٫٫٫صبح٫٫٫
تهیونگ پاشو پات رفت تو کمرم ، چرا اینجوری میخوابی؟
تهیونگ: ببخشید من کلا همینجوری میخوابم
دست و صورتمونو شستیم و رفتیم بیرون ، همه بیدار بودن و داشتن صبحونه میخوردن
من:لیسا ، سانا صبحونتونو بخورین تا برگردیم
نامجون :پس من میرسونمتون
من: ممنونم نامجون
نظرتون چیه؟!
نظر بدید....
۷.۶k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.