یه دوره ای از زندگیم بود
یه دوره ای از زندگیم بود
کلی وسیله داشتم
از چیزای خیلی خیلی کوچیک بگیر تا چیزای گنده
مثلا فلان انگشتر و با فلان دوستم از فلان جا گرفتم پس حتما باید نگهش دارم
فلان روسری رو فلانی برام گرفته باید نگهش دارم
فلان دفتر نقاشی رو وقتی 7سالم بود فلانی از فلان جا برام گرفته بود باید حتما نگهش دارم
خلاصه کلی چیزای جور واجور که از هیچکدومم تحت هیچ شرایطی دل نمیکندم
نه به کسی میدادمشون
نه مینداختمشون دور
اصلا گاهی وقتا خودمم فراموششون میکردم ولی بازم اصرار داشتم که باید نگهشون دارم
بعدها دیدم دور و برم پر از چیزای بیخود شده
چیزایی که نه کاربردی دارن نه هیچی
کم کم شروع کردم با خودم جنگیدن
هرچی دلم میگفت وای چقد اینو دوسش دارم بیشتر باهاش لج میکردم و اون چیزو یا میدادم به کسی یا مینداختم دور
هرچی دلم اصرار به محافظت از چیزی داشت
من با همه توانم در برابرش می ایستادم و اون چیز و از خودم دور میکردم
از همون موقع من شروع کردم جنگیدن با دلم
هرچی گفت من برعکسشو انجام دادم
هرچی خواس من نخواستم
هرچی گفت من نشنیدم
هرچی اصرار کرد من بدتر لج کردم
و الان خیلی وقته که دلم دیگه نه چیزی میخواد
نه چیزی میگه
نه اصرار به چیزی داره
هم من هم دلم آتش بس کردیم
اون رفته کز کرده یه گوشه تنها
منم رفتم کنج اتاقم ساکت و تنها
نه اون هست
نه من هستم
پ.ن:ولی اون اسکیتی که بابا مجبورم کرد خودم بخرمو هنوز دارم😂 یادتونه اون پستم؟😆
#دلنوشته #خسته #سیگاری
کلی وسیله داشتم
از چیزای خیلی خیلی کوچیک بگیر تا چیزای گنده
مثلا فلان انگشتر و با فلان دوستم از فلان جا گرفتم پس حتما باید نگهش دارم
فلان روسری رو فلانی برام گرفته باید نگهش دارم
فلان دفتر نقاشی رو وقتی 7سالم بود فلانی از فلان جا برام گرفته بود باید حتما نگهش دارم
خلاصه کلی چیزای جور واجور که از هیچکدومم تحت هیچ شرایطی دل نمیکندم
نه به کسی میدادمشون
نه مینداختمشون دور
اصلا گاهی وقتا خودمم فراموششون میکردم ولی بازم اصرار داشتم که باید نگهشون دارم
بعدها دیدم دور و برم پر از چیزای بیخود شده
چیزایی که نه کاربردی دارن نه هیچی
کم کم شروع کردم با خودم جنگیدن
هرچی دلم میگفت وای چقد اینو دوسش دارم بیشتر باهاش لج میکردم و اون چیزو یا میدادم به کسی یا مینداختم دور
هرچی دلم اصرار به محافظت از چیزی داشت
من با همه توانم در برابرش می ایستادم و اون چیز و از خودم دور میکردم
از همون موقع من شروع کردم جنگیدن با دلم
هرچی گفت من برعکسشو انجام دادم
هرچی خواس من نخواستم
هرچی گفت من نشنیدم
هرچی اصرار کرد من بدتر لج کردم
و الان خیلی وقته که دلم دیگه نه چیزی میخواد
نه چیزی میگه
نه اصرار به چیزی داره
هم من هم دلم آتش بس کردیم
اون رفته کز کرده یه گوشه تنها
منم رفتم کنج اتاقم ساکت و تنها
نه اون هست
نه من هستم
پ.ن:ولی اون اسکیتی که بابا مجبورم کرد خودم بخرمو هنوز دارم😂 یادتونه اون پستم؟😆
#دلنوشته #خسته #سیگاری
۴.۰k
۰۱ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.