رمان وان دی لاو پارت ٧:
#رمان_وان_دی_لاو_پارت_٧:
(یکم صب کنین ویرایشش تموم بشه😄 😀 اگه آخر پارت نوشته بود پایان پارت هفتم ینی تموم شده و اگه نه,صب کنین ویرایش تموم بشه...مرسی=) )
*************************
دینا:
مکن ای صبح طلوووووووع...مکن ای صبح طلوووووووع....ای خدااااااااا
صب یکشنبه م ول کن نیسن....
گوشیمو که داشت زنگ میخورد شوت کردم رو میز و سرمو زیر بالش بردم...
چن دفه ای زنگ زد ولی محل نذاشتم..
بعد از چن دیقه خفه شد...
با خیال راحت گرفتم خوابیدم که یهو....اهههههههه بس کن جااان ننتتتتتتت😤 😤 😤 😤
خواب آلود و جوری که پاهامو به زمین می کوبیدم از جام بلند شدم و به سمت میز رفتم...برش داشتمو بدون اینکه به صفحش نگا کنم با لحن خواب آلود و حرص گفتم:
بله بفرماییییددد😤 😤
صدایی غریبه گفت:الو سلام...همراه خانم دینا استایلز؟
با حرص گفتم:خبرم خودمم😤
با لحن عذرخواهانه ای گف:معذرت میخام...ظاهرا از خواب بیدارتون کردم...من از طرف کمپانی ORALLتماس می گیرم..
اومممم....ORALL...اینکه کمپانی وان دی یه😓 !!!!
کمی خودمو جمعو جور کردم و گفتم:اوممم...خاهش می کنم...الان باید بیدار میشدم(جون عمم😓 😒 )
کاری با من داشتین؟؟؟
یارو گف:بله اگه شما مایل باشین کمپانی ما می خواد با شما یه قرارداد ببنده...اگ میشه جهت هماهنگی بیشتر و بستن قرارداد به کمپانی ما بیاید...ما الان ی نفرو دنبال شما می فرستیم...
من::بله حتما!
یارو:بازم ببخشید که مزاحم شدم...بای
من:بای..
بعد اینکع قط کرد ع خوشحالی پریدم هوا و جیییییییغ کشیدم:
یوهوووووووو....اینهههههههههه😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😄 😄 😄 😄 😄
بالاخره موفق شدمممممممم.....
فقط کاش هری هم الان اونجا باشع😃 😃 😃 😃 😃
ووووووییییییییییییییییی😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😄 😄 😄 😄 😄 😄 😄 😄
****************************
*****************************************************
دینا:
پووووفففف...قرارداد و بستیم و امضاشم کردم...اما اون عنتر امروز نبودش..😢
خو اشکال نداره...من ک دوباره اینجا میام واسه مدلینگ...حتما دفع های بعدی میبینمش...هوم😀
سوار ماشین شدمو بهش گفتم ببرم پیست اسب سواری ...شاید مهسام اونجا باشع...
***************
مهسا:
چشامو آروم باز کردم و رو تخت نشستم...
هنوز کمی گیج بودم...دیشب زیاده روی کردم...هوووف😓
نگاهی بع دور و ورم انداختم..چارلی نبود...لابد رفته کمپانی..خو کار داره تازه میگف احتمالش زیاده تو این روزا یه کنسرت تو نیویورک داشته باشه..
رفتم سروقت گوشیم...بلافاصله یه پیام برام اومد...بازش کردم..:
سلااااام😀
صب...احتمالا ظهرت بخیر چون میدونم دیربیدار میشی امروز😉
میدونم وقتی بیدار میشی اولین چیزی ک نگا میکنی گوشیته پس واسه همین پیام فرستادمو زنگ نزدم😊
دیشب تو زیاد حالت خوب نبود واسه همین خوابت برد و منم برگشتم خونم...
فعلا😀 :w
(یکم صب کنین ویرایشش تموم بشه😄 😀 اگه آخر پارت نوشته بود پایان پارت هفتم ینی تموم شده و اگه نه,صب کنین ویرایش تموم بشه...مرسی=) )
*************************
دینا:
مکن ای صبح طلوووووووع...مکن ای صبح طلوووووووع....ای خدااااااااا
صب یکشنبه م ول کن نیسن....
گوشیمو که داشت زنگ میخورد شوت کردم رو میز و سرمو زیر بالش بردم...
چن دفه ای زنگ زد ولی محل نذاشتم..
بعد از چن دیقه خفه شد...
با خیال راحت گرفتم خوابیدم که یهو....اهههههههه بس کن جااان ننتتتتتتت😤 😤 😤 😤
خواب آلود و جوری که پاهامو به زمین می کوبیدم از جام بلند شدم و به سمت میز رفتم...برش داشتمو بدون اینکه به صفحش نگا کنم با لحن خواب آلود و حرص گفتم:
بله بفرماییییددد😤 😤
صدایی غریبه گفت:الو سلام...همراه خانم دینا استایلز؟
با حرص گفتم:خبرم خودمم😤
با لحن عذرخواهانه ای گف:معذرت میخام...ظاهرا از خواب بیدارتون کردم...من از طرف کمپانی ORALLتماس می گیرم..
اومممم....ORALL...اینکه کمپانی وان دی یه😓 !!!!
کمی خودمو جمعو جور کردم و گفتم:اوممم...خاهش می کنم...الان باید بیدار میشدم(جون عمم😓 😒 )
کاری با من داشتین؟؟؟
یارو گف:بله اگه شما مایل باشین کمپانی ما می خواد با شما یه قرارداد ببنده...اگ میشه جهت هماهنگی بیشتر و بستن قرارداد به کمپانی ما بیاید...ما الان ی نفرو دنبال شما می فرستیم...
من::بله حتما!
یارو:بازم ببخشید که مزاحم شدم...بای
من:بای..
بعد اینکع قط کرد ع خوشحالی پریدم هوا و جیییییییغ کشیدم:
یوهوووووووو....اینهههههههههه😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😄 😄 😄 😄 😄
بالاخره موفق شدمممممممم.....
فقط کاش هری هم الان اونجا باشع😃 😃 😃 😃 😃
ووووووییییییییییییییییی😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😃 😄 😄 😄 😄 😄 😄 😄 😄
****************************
*****************************************************
دینا:
پووووفففف...قرارداد و بستیم و امضاشم کردم...اما اون عنتر امروز نبودش..😢
خو اشکال نداره...من ک دوباره اینجا میام واسه مدلینگ...حتما دفع های بعدی میبینمش...هوم😀
سوار ماشین شدمو بهش گفتم ببرم پیست اسب سواری ...شاید مهسام اونجا باشع...
***************
مهسا:
چشامو آروم باز کردم و رو تخت نشستم...
هنوز کمی گیج بودم...دیشب زیاده روی کردم...هوووف😓
نگاهی بع دور و ورم انداختم..چارلی نبود...لابد رفته کمپانی..خو کار داره تازه میگف احتمالش زیاده تو این روزا یه کنسرت تو نیویورک داشته باشه..
رفتم سروقت گوشیم...بلافاصله یه پیام برام اومد...بازش کردم..:
سلااااام😀
صب...احتمالا ظهرت بخیر چون میدونم دیربیدار میشی امروز😉
میدونم وقتی بیدار میشی اولین چیزی ک نگا میکنی گوشیته پس واسه همین پیام فرستادمو زنگ نزدم😊
دیشب تو زیاد حالت خوب نبود واسه همین خوابت برد و منم برگشتم خونم...
فعلا😀 :w
۳۰.۰k
۰۲ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.