تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۱)

شب که می رسد از کناره هاگریه می کنم با ستاره هاوای اگر شبی ز...

r

r

r

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط