انباری کوچیک رو پشت بوم شده بود اتاق کار من!

انباری کوچیک رو پشت بوم شده بود اتاق کار من!
تموم وسیله هام و نقاشی و بیشتر وقتم و بیشتر از همه دلم اونجا بود!
هدفون تو گوشم بود و داشتم روی بوم سفید نقاشی میکردم!
تموم عشقم همین ساعتایی بود که با رنگ و قلمو و بوم می‌گذشت!
تو حال و هوای خودم آهنگ و تکرار میکردم و با نقاشیم کیف میکردم که ی چیزی و روی شونه م حس کردم!
هدفون و برداشتم و واسه یه لحظه سرم و چرخوندم که تموم وجودم خیس شد!
مات زده از اتفاقی که هنوز توی مغزم حل نشده بود زل زدم بهش!
با پررویی و یه خنده ی شیطنت آمیز حرص در بیار گف حقت بود!
با خنده ای که سعی می‌کردم پنهونش کنم اخم کردم و حق با جانب دست به سینه جلوش وایسادم!
+در جریانی که سوگند چهار سالشه!؟
-اهوم ، چطور مگه!؟
+اون تفنگ آب پاش سوگنده ، مخصوص رده ی سنی زیر چهار سال، دیگه نهایتا شیش سال ... نه بیشتر استاد جان!
تو باید به من یاد بدی نه من به تو!!!
-خب تو فک کن منم چهارساله م! اصن آدم باید کودک درونش فعال باشه! چه اشکالی داره ماعم از شما یاد بگیریم کیانا خانوم!؟؟
زیر چشمی به قلمو و قوطی رنگ نگاه کردم!
+عهههه! کودک درونت قرمز بهش میاد!
-چی!؟
قبل از گرفتن جواب سؤالش کلی رنگ پاشیدم تو صورتش!
تا پایین پله ها دنبالم کرد ، دقیقا چهار دور گوشه ی خونه دویدیم ، شانس آوردم تام و جری شروع شد و هر دومون با سر و صورت خیس و رنگی میخ تلویزیون شدیم!!!

میدونی اصلن من میگم بهترین دوران زندگی همون موقه س که بی دغدغه حالت خوبه ، بقیه ش فقد و فقد دردسره ؛ به هر حال آدم باید : ((حال کودک درونش خوب باشه))

پ. ن : خیلیاعم روز کودک و با 17 سال سن بهم تبریک گفتن 🤦🏻‍♀️😂
#روز_جهانی_کودک_مبارک🌈💖