𝕡𝕒𝕣𝕥:¹²
𝕡𝕒𝕣𝕥:¹²
رسیدم به کارخونه
یه کارخونه بازیافت بود
یه عالمه شیشه و لاستیک و قوطی اونجا بود
جیغ و داد آشنایی به گوشم رسید
صدای ا/ت بود
از داخل دستگاه پرس میومد
تهیونگ:ا/ت کجایی؟
ا/ت:تهیونگ توروخدا کمکم کن غلط کردم معذرت میخوام
لطفا کمکم کن من از جاهای تنگ میترسم(با گریه)
یهو دستگاه شروع به حرکت کرد
نامجون: میدونستم میای
تهیونگ: اونو ول کن بجاش منو بکش خواهش میکنم
نامجون:فایده نداره گفتم بیای اینجا تا صدای التماساشو بشنوی
اون قراره بمیره و توهم نمی تونی کاری کنی
جیمین و جونگ کوک:نخیر تو قراره بمیری
نامجون:منظورتون چیه؟
تهیونگ:یعنی واقعا فکر کردی ما مافیا هستیم؟
یونگی دستگاه رو از کار بنداز
نامجون:منظورت چیه؟ چی داری میگی؟
مین یونگی که پلیسه
وایسا ببینم یعنی شما...
تهیونگ :ما مامور مخفی هستیم الانم جنابعالی بازداشتی
بچه ها ببرینش
یه عالمه مامور اومدم داخل و نامجون و بردن
یونگی:تهیونگ ا/ت نفس نمیکشه(با داد)
نه ایندفعه دیگه نه
نباید اینجوری بشه
ا/ت و بغل کردم
تهیونگ:ا/ت ا/ت خواهش میکنم بلند شو ا/ت
سیاه شده بود بدنش یخ بود
جیمین:تهیونگ متاسفم ولی اون مرده دیگه کاری از دست ما بر نمیاد
تهیونگ:نه نباید اینجوری بشه من نمیخوام اون بره(با گریه)
تنفس دهان به دهان بهش دادم بلند نشد
محکم بغلش کردم
تهیونگ:ا/ت خواهش میکنم تو منو تنها نزار از پیشم نروووو(با گریه)
ا/ت:ته ته
داشتم بال در میاوردم
تهیونگ:ا/ت بلند شدی؟
الان خوبی؟
جاییت درد نمیکنه؟
ا/ت:ته ته نامرد چرا تنهام گذاشتی؟
چرا بهم نگفتی مامور مخفی هستی؟
چرا هیچی بهم نگفتی ؟(با گریه )
تهیونگ:معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه
دیگه بهت دروغ نمیگم همیشه راستشو بهت میگم
ا/ت: تهیونگ دوست دارم(آروم و در گوشی)
تهیونگ:من بیشتر
ا/تو بلند کردمو گذاشتمش داخل ماشین
سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم
بعد چند دقیقه رسیدیم
ا/تو بغل کردم و گذاشتمش رو تخت
لباسامو عوض کردم
رفتم سمتش و پیشونیشو بوسیدم
ا/ت:ته ته
تهیونگ:ببخشید بیدارت کردم
ا/ت:نه اشکال نداره
راستش من به مامانت یه قولی دادم
تهیونگ:مامانم که مرده تو چطوری؟... آها یعنی اون زمان که ....
ا/ت:اره به خاطر قولی که به مامانت دادم برگشتم
تهیونگ:حالا چه قولی دادی ؟
ا/ت:قول دادم باهات ازدواج کنم و همیشه ازت مراقبت کنم توی این چند سالی که مامانت نبوده برات جبرانش کنم تا احساس تنهایی نکنی
ببین اگه دوس نداری باهام ازدواج کنی مجبو....
نزاشتم حرفش تموم بشه لباشو بوسیدم
تهیونگ:چرا نباید باهات ازدواج کنم؟
خرم؟
ا/ت:شاید
تهیونگ:عههههه اینجوریاس؟
ا/ت: اررررههههه اینجوریاس....
رسیدم به کارخونه
یه کارخونه بازیافت بود
یه عالمه شیشه و لاستیک و قوطی اونجا بود
جیغ و داد آشنایی به گوشم رسید
صدای ا/ت بود
از داخل دستگاه پرس میومد
تهیونگ:ا/ت کجایی؟
ا/ت:تهیونگ توروخدا کمکم کن غلط کردم معذرت میخوام
لطفا کمکم کن من از جاهای تنگ میترسم(با گریه)
یهو دستگاه شروع به حرکت کرد
نامجون: میدونستم میای
تهیونگ: اونو ول کن بجاش منو بکش خواهش میکنم
نامجون:فایده نداره گفتم بیای اینجا تا صدای التماساشو بشنوی
اون قراره بمیره و توهم نمی تونی کاری کنی
جیمین و جونگ کوک:نخیر تو قراره بمیری
نامجون:منظورتون چیه؟
تهیونگ:یعنی واقعا فکر کردی ما مافیا هستیم؟
یونگی دستگاه رو از کار بنداز
نامجون:منظورت چیه؟ چی داری میگی؟
مین یونگی که پلیسه
وایسا ببینم یعنی شما...
تهیونگ :ما مامور مخفی هستیم الانم جنابعالی بازداشتی
بچه ها ببرینش
یه عالمه مامور اومدم داخل و نامجون و بردن
یونگی:تهیونگ ا/ت نفس نمیکشه(با داد)
نه ایندفعه دیگه نه
نباید اینجوری بشه
ا/ت و بغل کردم
تهیونگ:ا/ت ا/ت خواهش میکنم بلند شو ا/ت
سیاه شده بود بدنش یخ بود
جیمین:تهیونگ متاسفم ولی اون مرده دیگه کاری از دست ما بر نمیاد
تهیونگ:نه نباید اینجوری بشه من نمیخوام اون بره(با گریه)
تنفس دهان به دهان بهش دادم بلند نشد
محکم بغلش کردم
تهیونگ:ا/ت خواهش میکنم تو منو تنها نزار از پیشم نروووو(با گریه)
ا/ت:ته ته
داشتم بال در میاوردم
تهیونگ:ا/ت بلند شدی؟
الان خوبی؟
جاییت درد نمیکنه؟
ا/ت:ته ته نامرد چرا تنهام گذاشتی؟
چرا بهم نگفتی مامور مخفی هستی؟
چرا هیچی بهم نگفتی ؟(با گریه )
تهیونگ:معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه
دیگه بهت دروغ نمیگم همیشه راستشو بهت میگم
ا/ت: تهیونگ دوست دارم(آروم و در گوشی)
تهیونگ:من بیشتر
ا/تو بلند کردمو گذاشتمش داخل ماشین
سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم
بعد چند دقیقه رسیدیم
ا/تو بغل کردم و گذاشتمش رو تخت
لباسامو عوض کردم
رفتم سمتش و پیشونیشو بوسیدم
ا/ت:ته ته
تهیونگ:ببخشید بیدارت کردم
ا/ت:نه اشکال نداره
راستش من به مامانت یه قولی دادم
تهیونگ:مامانم که مرده تو چطوری؟... آها یعنی اون زمان که ....
ا/ت:اره به خاطر قولی که به مامانت دادم برگشتم
تهیونگ:حالا چه قولی دادی ؟
ا/ت:قول دادم باهات ازدواج کنم و همیشه ازت مراقبت کنم توی این چند سالی که مامانت نبوده برات جبرانش کنم تا احساس تنهایی نکنی
ببین اگه دوس نداری باهام ازدواج کنی مجبو....
نزاشتم حرفش تموم بشه لباشو بوسیدم
تهیونگ:چرا نباید باهات ازدواج کنم؟
خرم؟
ا/ت:شاید
تهیونگ:عههههه اینجوریاس؟
ا/ت: اررررههههه اینجوریاس....
۱۸.۳k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.