𝒎𝒆𝒆𝒕𝒊𝒏𝒈 𝒂𝒈𝒂𝒊𝒏:𝒑𝒂𝒓𝒕⁷
𝒎𝒆𝒆𝒕𝒊𝒏𝒈 𝒂𝒈𝒂𝒊𝒏:𝒑𝒂𝒓𝒕⁷
دیوا به شیشه مغازه زل زده بود و شاهد دعوای یونگی بود
بعداز چندقیقه زد و خورد بلاخره دعواشون تموم شد و یونگی با دستی خونی اومد تو مغازه
که این باعث ترس و نگرانی دیوا شد
"یونگی حالت خوبه"
"اره خوبم"
"چرت نگو دستت داره خون میاد باید بریم بیمارستان"
"نخیرم بایه پانسمان ساده خوب میشه"
"بلدی پانسمان کنی؟"
"راستش....نه"
"باشه پس اگه مشکلی نیست بریم خونت من برات پانسمان کنم"
"باشه"
"بیسکوییت دست من میمونه"
"هرجور راحتی"
بعد نیم ساعت به مغازه نقره فروشی یونگی رسیدن
دیوا یکم تعجب کرد آخه چرا اومدن مغازه نقره فروشیش
"اممم یونگی ما چرا اومدیم اینجا"
"چون اینجا خونمه"
"چی اینجا!!!"
"اره من اینجا زندگی میکنم"
"آها"
دیوا پشت سر یونگی حرکت کرد و وارد مغازه شدن حالا متوجه وجود مبل راحتی تو مغازه میشد
"وسایل پانسمان کجاست من میارم"
"زیر میز یه کمد داره اونجاست"
"باشه الان میام"
یونگی خیلی درد داشت اما جلوی اون دختر خودش رو خیلی خوب نشون میداد و میگفت:"چیزیم نیست"
اما دیوا خوب میدونست که یونگی خیلی درد داره
دیوا بعد از جستوجو بلاخره پیدا کرد و شروع به باند پیچی دست یونگی کرد
یونگی نمیتونست چشم از دیوا برداره اما مطمعن بود که هیچ حسی بهش نداره داشت به این حال عجیبش فک میکرد که دیوا سرش رو اورد بالا باهم چشم تو چشم شدن که جونگکوک و جیمین اومدن
کوک"یونگی کوشی داداش؟"
جیمین"شنیدم دعوا کردی"
دیوا"سلام...."
یونگی"بچه ها حالم خوبه بیاین بشینید"
کوک:"تو دزد رواننویس نبودی؟"
"من دزد نیستم"
"همه دزدان اینو میگن"
"بسه درد دارم"
جیمین:"آخه چرا دعوا میکنی"
"من دیگه برم امیدوارم خوب شی رواننویست رو هم وقتی درست کردم میارم"
"شام میموندی"
کوک"بذار بره"
دیوا"تو خفه شو کی با تو حرف زد"
جیمین:"بسه سرم درد اومد"
"دیوا دیر وقته شام بمون خودم میبرمت"
"باشه"
کوک:"من درست میکنم"
جیمین:"نه تو بتمرگ سره جات اونسری که غذای تورو خوردیم داشتیم میمردیم"
"تو خوبی"
"اینجا خونه کنه خودم درست میکنم"
دیوا:"نه تو دستت اینطوریه باید استراحت کنی من درست میکنم"
کوک:"خدا به دادمون برسه"
"خفه شو"
دیوا زیاد غذا درست میکرد چون معمولا خونه تنها بود
تصمیم گرفت رامیون درست کنه
بعد چند دقیقه آماده شد غذاهارو جلوی پسرا گذاشت تا بخورن
Like/38
comment/۲۶
دیوا به شیشه مغازه زل زده بود و شاهد دعوای یونگی بود
بعداز چندقیقه زد و خورد بلاخره دعواشون تموم شد و یونگی با دستی خونی اومد تو مغازه
که این باعث ترس و نگرانی دیوا شد
"یونگی حالت خوبه"
"اره خوبم"
"چرت نگو دستت داره خون میاد باید بریم بیمارستان"
"نخیرم بایه پانسمان ساده خوب میشه"
"بلدی پانسمان کنی؟"
"راستش....نه"
"باشه پس اگه مشکلی نیست بریم خونت من برات پانسمان کنم"
"باشه"
"بیسکوییت دست من میمونه"
"هرجور راحتی"
بعد نیم ساعت به مغازه نقره فروشی یونگی رسیدن
دیوا یکم تعجب کرد آخه چرا اومدن مغازه نقره فروشیش
"اممم یونگی ما چرا اومدیم اینجا"
"چون اینجا خونمه"
"چی اینجا!!!"
"اره من اینجا زندگی میکنم"
"آها"
دیوا پشت سر یونگی حرکت کرد و وارد مغازه شدن حالا متوجه وجود مبل راحتی تو مغازه میشد
"وسایل پانسمان کجاست من میارم"
"زیر میز یه کمد داره اونجاست"
"باشه الان میام"
یونگی خیلی درد داشت اما جلوی اون دختر خودش رو خیلی خوب نشون میداد و میگفت:"چیزیم نیست"
اما دیوا خوب میدونست که یونگی خیلی درد داره
دیوا بعد از جستوجو بلاخره پیدا کرد و شروع به باند پیچی دست یونگی کرد
یونگی نمیتونست چشم از دیوا برداره اما مطمعن بود که هیچ حسی بهش نداره داشت به این حال عجیبش فک میکرد که دیوا سرش رو اورد بالا باهم چشم تو چشم شدن که جونگکوک و جیمین اومدن
کوک"یونگی کوشی داداش؟"
جیمین"شنیدم دعوا کردی"
دیوا"سلام...."
یونگی"بچه ها حالم خوبه بیاین بشینید"
کوک:"تو دزد رواننویس نبودی؟"
"من دزد نیستم"
"همه دزدان اینو میگن"
"بسه درد دارم"
جیمین:"آخه چرا دعوا میکنی"
"من دیگه برم امیدوارم خوب شی رواننویست رو هم وقتی درست کردم میارم"
"شام میموندی"
کوک"بذار بره"
دیوا"تو خفه شو کی با تو حرف زد"
جیمین:"بسه سرم درد اومد"
"دیوا دیر وقته شام بمون خودم میبرمت"
"باشه"
کوک:"من درست میکنم"
جیمین:"نه تو بتمرگ سره جات اونسری که غذای تورو خوردیم داشتیم میمردیم"
"تو خوبی"
"اینجا خونه کنه خودم درست میکنم"
دیوا:"نه تو دستت اینطوریه باید استراحت کنی من درست میکنم"
کوک:"خدا به دادمون برسه"
"خفه شو"
دیوا زیاد غذا درست میکرد چون معمولا خونه تنها بود
تصمیم گرفت رامیون درست کنه
بعد چند دقیقه آماده شد غذاهارو جلوی پسرا گذاشت تا بخورن
Like/38
comment/۲۶
۷.۱k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.