سناریو کوتاه 🖤✨
بال های مشکی شو دور خودش حلقه کرد و با خیال راحت به اشکاش اجازه داد تا پایین بریزن.
از خودش متنفر بود که فرزند پادشاه شیطانی بود و نمیتونست عین بقیه زندگی کنه.
از خودش متنفر بود که مادرش بخاطر اون مرده بود!
مادرش یه فرشته بود و کسی فکر نمیکرد بچه ژ اون شیطان بشه برای همین نگرانی چندانی براشون نبود.
ولی چند روز قبل از زایمان اون خط های سیاهی روی بدنش ایجاد شده بود که باعث شد بفهمن که بچه شیطانه.
همه میخواستن اون فرشته رو قانع کنن تا این بچرو به دنیا نیاره ولی مادرش به معنای واقعی فرشته بود!
اون جون خودش رو برای به دنیا آوردن بچه گذاشته و اونا تنها گذاشته بود.
اون از بچگی طعم تنهایی به خوبی چشیده ولی وقتی بزرگ شد حتی دیگه توجه سرباز ها و خدمتکار هاهم بهش کم شد و دیگه مثل قبل باهاش بازی نمیکردن .
حتی خود پدرش هم بهش محل نمیداد و فقط بهش دستور داده بود تا تمریناتش رو شروع کنه چون اون پادشاه بعدی و به احتمال خیلی زیاد اون موقع تنها تر میشد و باید خودش رو برای اون موقع آماده میکرد.!
از خودش متنفر بود که فرزند پادشاه شیطانی بود و نمیتونست عین بقیه زندگی کنه.
از خودش متنفر بود که مادرش بخاطر اون مرده بود!
مادرش یه فرشته بود و کسی فکر نمیکرد بچه ژ اون شیطان بشه برای همین نگرانی چندانی براشون نبود.
ولی چند روز قبل از زایمان اون خط های سیاهی روی بدنش ایجاد شده بود که باعث شد بفهمن که بچه شیطانه.
همه میخواستن اون فرشته رو قانع کنن تا این بچرو به دنیا نیاره ولی مادرش به معنای واقعی فرشته بود!
اون جون خودش رو برای به دنیا آوردن بچه گذاشته و اونا تنها گذاشته بود.
اون از بچگی طعم تنهایی به خوبی چشیده ولی وقتی بزرگ شد حتی دیگه توجه سرباز ها و خدمتکار هاهم بهش کم شد و دیگه مثل قبل باهاش بازی نمیکردن .
حتی خود پدرش هم بهش محل نمیداد و فقط بهش دستور داده بود تا تمریناتش رو شروع کنه چون اون پادشاه بعدی و به احتمال خیلی زیاد اون موقع تنها تر میشد و باید خودش رو برای اون موقع آماده میکرد.!
۲۳.۰k
۲۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.