سناریو کوتاه 🖤✨
سعی کرد اعصابش رو کنترل کنه تا جلوی اون پلیسایی که جلوشو گرفتن کم نیاره.
ولی از اونجایی که اونا هر چقدر میخواستن میتونستنن بهش دستور بدن اخرش بیخیال شد و گذاشت مأمور با خیال راحت دستش رو با دست بند ببنده.
پلیسا به اون طرف خیابون رفتن.
دستاشو کمی تکون داد که بهم چسبیده نباشن تا اذیت نشه.
چشمش به پشت سرش افتاد که کیلید دست بندش اونجا افتاده بود.
تکخندی به حواس پرتیشون زد و کمی خودشو جلو کشید تا بتونه برش داره.
کیلید رو توی یکی از دست هاش گرفت و به سختی جای قفل رو پیدا کرد و بالآخره موفق شد که دست بند هاشو باز کنه و بعد با تمام سرعتش فرار کنه!
اینم یه سناریو به مناسبت تولد سهون^-^
گایززززز خیلی دوستون دارمم مرسی که ۱۰۰ تاییم کردین 🥺🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
ولی از اونجایی که اونا هر چقدر میخواستن میتونستنن بهش دستور بدن اخرش بیخیال شد و گذاشت مأمور با خیال راحت دستش رو با دست بند ببنده.
پلیسا به اون طرف خیابون رفتن.
دستاشو کمی تکون داد که بهم چسبیده نباشن تا اذیت نشه.
چشمش به پشت سرش افتاد که کیلید دست بندش اونجا افتاده بود.
تکخندی به حواس پرتیشون زد و کمی خودشو جلو کشید تا بتونه برش داره.
کیلید رو توی یکی از دست هاش گرفت و به سختی جای قفل رو پیدا کرد و بالآخره موفق شد که دست بند هاشو باز کنه و بعد با تمام سرعتش فرار کنه!
اینم یه سناریو به مناسبت تولد سهون^-^
گایززززز خیلی دوستون دارمم مرسی که ۱۰۰ تاییم کردین 🥺🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
۲۵.۳k
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.