رمان غریبه ی آشنا
p⁷
ویو آت
بعد کلی حرف زدن با دخترا رفتم خونه حدود ساعت ⁶ بود ی دوش ⁴⁰ مینی گرفتم و موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم مطمئنم که ته مثل روزهای قبل نمیاد منم میگم حالم خوب نیس و نمیرم پایین...نشستم روی تخت که سولی زنگ زد...
ات : الو
سولی : سلام
ات : سلام
سولی : خوشمیگذره ؟!
ات : خیلییییی (کشیده)
ات : بازم نیومده!؟
سولی : کی اومده که دفعه ی دومش باشه...(پوکر)
سولی : اوکی مراقب باش (قطع کرد)
ات : قطع کردم و روی تخت دراز کشیدم...کمی چرت زدم ...
م آت : آت دخترم
ات : هوم(خوابالود)
م ته : بلند شو آقای کیم و خانومش و تهیونگ اومدن...
ات : تهیونگ؟!؟
#حمایت-لایک
ویو آت
بعد کلی حرف زدن با دخترا رفتم خونه حدود ساعت ⁶ بود ی دوش ⁴⁰ مینی گرفتم و موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم مطمئنم که ته مثل روزهای قبل نمیاد منم میگم حالم خوب نیس و نمیرم پایین...نشستم روی تخت که سولی زنگ زد...
ات : الو
سولی : سلام
ات : سلام
سولی : خوشمیگذره ؟!
ات : خیلییییی (کشیده)
ات : بازم نیومده!؟
سولی : کی اومده که دفعه ی دومش باشه...(پوکر)
سولی : اوکی مراقب باش (قطع کرد)
ات : قطع کردم و روی تخت دراز کشیدم...کمی چرت زدم ...
م آت : آت دخترم
ات : هوم(خوابالود)
م ته : بلند شو آقای کیم و خانومش و تهیونگ اومدن...
ات : تهیونگ؟!؟
#حمایت-لایک
- ۳.۷k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط