داستان

⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩

پلیکانی در زمستان سرد و برفی برای جوجه هایش غذا گیر نمی‌آورد.
ناچار با منقارش از گوشت تنش می‌کَند و توی دهان جوجه‌هایش می‌گذاشت. آنقدر این کار را کرد تا ضعیف شد و مُرد.

یکی از جوجه‌ها گفت:
آخیش! راحت شدیم از بس غذای تکراری خوردیم.

وقتی فداکاری می‌کنیم، انتظار داریم در مقابلش ناسپاسی نبینیم اما بیشتر اوقات می‌بینیم.

مرز میان ناسپاسی و خودخواهی باریک است. هر دو جزو صفت‌های بد به شمار می‌روند اما هر آدمی حق دارد زندگی کند.
حق دارد خودخواه باشد.

کسی برای فداکاری بی اندازه هم مدال نمی‌دهد.

عموماً آدم‌های خیلی فداکار در تنهایی‌شان گله می‌کنند از ناسپاسی اما ترجیح می‌دهند فداکار شناخته شوند تا آدمی که به فکر خودش است.

گاهی به فکر خودتان باشید.
از زندگی‌تان لذت ببرید.
اینطور در گذر زمان کمتر پشیمان می‌شوید.

کسی برای فداکاری بی اندازه به آدم مدال نمی‌دهد.


〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
دیدگاه ها (۰)

🌳🌲ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ می‌میرندﻋﺪﻩﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪﻋﺪﻩﺍﯼ ﺗﺒﺮ...

❄️ مــثــل بــــ🌨ــــــرف ❄️🌨 برف را ببین! اگر تند و شلاقی ب...

غم به شما عمق می‌دهد و شادی ارتفاعغم ریشه‌هایتان را گسترده م...

ازدواج در مفهوم قرآنی - نیت صحیح ازدواج

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط