تو نه عطرِ گندمِ شالیزار می دهی
تو نه عطرِ گندمِ شالیزار می دهی
نه عطر نان داغ
نه بویِ خاکِ باران خورده
نه عطرِ یک فنجان قهوهی داغ و
نه عطرِ خشکیده برگ های پائیزی !
بویِ شکوفه های تازه سر در آورده از درختان را هم نمیدهی.
تو عطرِ خودت را داری
عطرِ لبخند ها وِ حرف هایت
عطرِ مهربانی هایت
عطرِ چشمانی که همیشه آرام است
فکر کنم، روزی هم بیاید
که مردم بجای خاکِ باران خورده و
بهار و شکلات داغ بگویند:
یک شهر همه دیوانهی عطر لبخند های او شده است...
نه عطر نان داغ
نه بویِ خاکِ باران خورده
نه عطرِ یک فنجان قهوهی داغ و
نه عطرِ خشکیده برگ های پائیزی !
بویِ شکوفه های تازه سر در آورده از درختان را هم نمیدهی.
تو عطرِ خودت را داری
عطرِ لبخند ها وِ حرف هایت
عطرِ مهربانی هایت
عطرِ چشمانی که همیشه آرام است
فکر کنم، روزی هم بیاید
که مردم بجای خاکِ باران خورده و
بهار و شکلات داغ بگویند:
یک شهر همه دیوانهی عطر لبخند های او شده است...
۵.۰k
۰۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.