تبهکارقهرمان

#تبهکار_قهرمان...
پارت33
.
.
.
.
اشک ناخوداگاه از چشمانم سرازیر شد.

نه من نباید ناامید بشم!
حتما راهی هست،من مشکلات دیگه هم پشت سر گذاشتم.
اما این از همشون سخت تره..

اما هیچ راه حلی پیدا نمیکنم.

همه مشکلات یه راه حلی براشون وجود داره، جز مرگ...!

شاید سرنوشت، مرگ من را در اینجا تعیین کرده باشد.

مرگی حتی جسدم هم باقی نمی‌ماند...

راستی قراره منو چه جوری بپزن
نکنه منو میخوان زنده زنده سرخ کنن!
این یه واقعه ی خیلی وحشتناکه!!


که ناگهان یکی از آن غول های بزرگ به سمتم آمد و طنابم را باز کرد و بلافاصله من و را در دستش گرفت.

آنقدر من را محکم در دستانش فشرده بود که حتی نمی‌توانستم انگشت کوچکم را حرکت بدهم.
.
.
مکس با سرعت زیاد به دنبال رد پاها می‌دوید..

تا وقتی که به یک دروازه ی به شدت بزرگ رو به رو شد.

دروازه به شدت بلند بود که نوک آن را نمی‌توان دید و عرضی بسیار زیادی داشت.
اطرافش را غول های زیادی نگهبانی می‌کردند.

حتما باید سوراخ کوچکی این اطراف باشه تا بتوانم مخفیانه وارد آنجا شوم....

اما چه گونه از میان این همه غول عبور کنم؟...

اریکا انقدر برایم مهم نیست که جانم را در خطر بذارم.

اما مسابقه.. این دفعه واقعا دیگه نمی‌توانم ببازمش و دوباره مایه ننگ دیگر هیولاها بشم!.

چون اون ها هنوزم فکر می‌کنند که من یک انسانم.. و با من مثل بقیه هیولاها رفتار نمی‌کند.

هر چند رفتارشون از هم نوعم بهتراست.


مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
دیدگاه ها (۸۲)

مایل به ادامه ی رمان هستید؟؟....https://wisgoon.com/deku22

#تبهکار_قهرمان...پارت 32....و دیگه چیزی رو ندیدم، چیزی رو نش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط