p22
برگشتم دیدم کوک کتف چپشو گرفته و ب ماشین تکیه داده
سریع بدون توجه ب شلیک ها و صدا زدنای متعدد تهیونگ دوییدم سمت کوک
ی: کوک خوبی؟
ک: برای چی اومدی بیرون هااا*بلند*
ی: م... من...
چشمم خورد ب کتفش ک داشت خونریزی میکرد و حرفم رو خوردم
ی: ک.. کوک ـ.. شونت.... شونت داره خونریزی میکنه*نگران*
ک: چیزی نیست..... حالا ک اومدی بیرون دیگه نمیتونی برگردی داخل همینجا پشت سر من بمون فهمیدی..... یورا فقط اینبار رو ب حرفم گوش کن خواهش میکنم ازت *عصبی*
و دوباره شروع کرد ب شلیک کردن دوتا شلیک ک میکرد برمیگشت و از درد کتفش لبشو گاز میگرفت و اخم میکرد
خیلی نگذشت ک تقریبا نصف اونا کشته و نصفشون فرار کردن
اروم بلند شدم و از توی شیشه ماشین اون طرف رو نگاه کردم کسی نبود
ی: کوک دیگه میتونیم بریم بیرون؟
ک: اره
بلند شدم کوک هم خواست بلند شه ک بخاطر اینکه ب دستش فشار داد تا بتونه بلند شه نتونست دستشو نگه داره و افتاد
ی: کوک*ترسیده*
ک: خوبم... خوبم... اخخخ
دست راستشو انداختم روی شونم و کمکش کردم تا بلند شه
همون جوری داشتیم میرفتیم ک تهیونگ هم اومد سمتون
رفتیم داخل کوک رو نشوندم روی مبل خودمم رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم
ته: پسر اخه تو هواست کجاس ببین چ بلایی سر خودت اوردی
ک: چیزی نیست فقط ی خراش کوچیکه
ی: لباستو در بیار
ته و کوک: چی؟
ی: پیچ پیچی..... میگم لباستو در بیار
دیدم در نمیاره خودم رفتم سمتش و دکمه های پیرنش رو باز کردم و درش اوردم
نشستم پیشش
ی: شانس اوردی گلوله خیلی داخل نیست میتونم درش بیارم
ته: اما یورا اینکه بخای درش بیاری خیلی درد داره اینجا هم ارامبخش نداریم
ی: چکار کنیم مجوره تحمل کنه........ میتونی تحمل کنی؟
ک: چاره دیگه ای ندارم پس تحمل میکنم
ی: خیلی خوب پس این پارچه رو بزار داخل دهنت
ته: هر وقت دردت گرفت دست منو فشار بده*رفت نشست اون طرف کوک یعنی سمت راستش*
کوک هم سری تکون داد و منم کارمو شروع کردم
.................................
تقریبا اخرای کارم بود گلوله رو در اورده بودم رو داشتم ضد عفونیش میکردم ک دیدم کوک بیهوش شد....
برای پارت بعد❤
لایک۳٠
کامنت۲٠
{و اینم بگم ک یورا ی مدت توی بخش اورژانس کار کرده}
سریع بدون توجه ب شلیک ها و صدا زدنای متعدد تهیونگ دوییدم سمت کوک
ی: کوک خوبی؟
ک: برای چی اومدی بیرون هااا*بلند*
ی: م... من...
چشمم خورد ب کتفش ک داشت خونریزی میکرد و حرفم رو خوردم
ی: ک.. کوک ـ.. شونت.... شونت داره خونریزی میکنه*نگران*
ک: چیزی نیست..... حالا ک اومدی بیرون دیگه نمیتونی برگردی داخل همینجا پشت سر من بمون فهمیدی..... یورا فقط اینبار رو ب حرفم گوش کن خواهش میکنم ازت *عصبی*
و دوباره شروع کرد ب شلیک کردن دوتا شلیک ک میکرد برمیگشت و از درد کتفش لبشو گاز میگرفت و اخم میکرد
خیلی نگذشت ک تقریبا نصف اونا کشته و نصفشون فرار کردن
اروم بلند شدم و از توی شیشه ماشین اون طرف رو نگاه کردم کسی نبود
ی: کوک دیگه میتونیم بریم بیرون؟
ک: اره
بلند شدم کوک هم خواست بلند شه ک بخاطر اینکه ب دستش فشار داد تا بتونه بلند شه نتونست دستشو نگه داره و افتاد
ی: کوک*ترسیده*
ک: خوبم... خوبم... اخخخ
دست راستشو انداختم روی شونم و کمکش کردم تا بلند شه
همون جوری داشتیم میرفتیم ک تهیونگ هم اومد سمتون
رفتیم داخل کوک رو نشوندم روی مبل خودمم رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم
ته: پسر اخه تو هواست کجاس ببین چ بلایی سر خودت اوردی
ک: چیزی نیست فقط ی خراش کوچیکه
ی: لباستو در بیار
ته و کوک: چی؟
ی: پیچ پیچی..... میگم لباستو در بیار
دیدم در نمیاره خودم رفتم سمتش و دکمه های پیرنش رو باز کردم و درش اوردم
نشستم پیشش
ی: شانس اوردی گلوله خیلی داخل نیست میتونم درش بیارم
ته: اما یورا اینکه بخای درش بیاری خیلی درد داره اینجا هم ارامبخش نداریم
ی: چکار کنیم مجوره تحمل کنه........ میتونی تحمل کنی؟
ک: چاره دیگه ای ندارم پس تحمل میکنم
ی: خیلی خوب پس این پارچه رو بزار داخل دهنت
ته: هر وقت دردت گرفت دست منو فشار بده*رفت نشست اون طرف کوک یعنی سمت راستش*
کوک هم سری تکون داد و منم کارمو شروع کردم
.................................
تقریبا اخرای کارم بود گلوله رو در اورده بودم رو داشتم ضد عفونیش میکردم ک دیدم کوک بیهوش شد....
برای پارت بعد❤
لایک۳٠
کامنت۲٠
{و اینم بگم ک یورا ی مدت توی بخش اورژانس کار کرده}
۱۶.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.